کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَتَّبِعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
أَتَّبِعُ
فرهنگ واژگان قرآن
پيروي مي کنم
-
واژههای مشابه
-
أَتْبَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
تعقيب کرد
-
اتبع
لغتنامه دهخدا
اتبع. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) تابعتر: و از عبداﷲ محمدبن الفضل البلخی می آید که گفت : اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدةً فی اوامره و اتبعهم بسنة نبیه . (هجویری ).- امثال :اتبع من تولب ؛ پیروتر از خرکرّه .
-
لَّا أَتَّبِعُ
فرهنگ واژگان قرآن
پیروی نمی کنم - متابعت نمی کنم
-
اتبع الفرس لجامها
لغتنامه دهخدا
اتبع الفرس لجامها. [ اَ ب ِ عِل ْف َ رَ س َ ل ِ م َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اسب چون دادی لگامش هم بده . یعنی دهش را کامل کن . آش با جاش .
-
واژههای همآوا
-
أَتْبَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
تعقيب کرد
-
اطبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اطبّاء، جمعِ طبیب] 'atebbā = طبیب
-
اتبا
لغتنامه دهخدا
اتبا. [ اَ ] (اِ) بلغت زند و پازند تیر باشد که بعربی سهم گویند. (برهان ).
-
اتبع
لغتنامه دهخدا
اتبع. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) تابعتر: و از عبداﷲ محمدبن الفضل البلخی می آید که گفت : اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدةً فی اوامره و اتبعهم بسنة نبیه . (هجویری ).- امثال :اتبع من تولب ؛ پیروتر از خرکرّه .
-
جستوجو در متن
-
مدارکة
لغتنامه دهخدا
مدارکة. [ م ُ رَ ک َ ] (ع مص ) پیاپی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارک فلان الشی ٔ دراکا و مدارکة؛ اتبع بعضه علی بعض ، و دارک صوته و الطعن ؛ تابعه . (اقرب الموارد)؛ پیروی کرد فلان بعض آن چیز را بر بعض آن ؛ پیروی کرد آن مرد بانگ را. (از ناظم الاطباء)....
-
اعناد
لغتنامه دهخدا
اعناد. [ اِ ] (ع مص ) پی درپی قی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیاپی قی کردن : اعند فلان فی قیئه ؛ اتبع بعضه بعضاً. (از اقرب الموارد). || جاری گردیدن خوی چندان که خشک نشود. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). جاری شدن عرق ...
-
یقفور
لغتنامه دهخدا
یقفور. [ ] (اِخ ) گویند در زمان رشید زنی از خاندان هرکل فرمانروای روم بود و با رشید ملاطفت می کرد و او را پسر کوچکی بود، چون به سن رشد رسید فرمان روایی بدو مفوض شد، لکن آن پسر به تباهکاری پرداخت و با رشید به خشونت رفتار می کرد. رشید از وضع کشور روم ه...