کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَبْکَمُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابکمی
لغتنامه دهخدا
ابکمی . [اَ ک َ ] (حامص ) صفت و چگونگی ابکم . گنگی . گنگ لاجی .
-
بکماء
لغتنامه دهخدا
بکماء. [ ب َ ] (ع ص ) نعت مؤنث أبکم . (منتهی الارب ). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج ، بُکم و بُکمان . (ناظم الاطباء).
-
گنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. صامت ۲. مبهم ۳. ابکم، اصم، الکن، بکم، بیزبان، لال ≠ گویا
-
لال
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابکم، اصم، الکن، بیزبان، گنگ ۲. احمر، سرخ ۳. لعل ≠ گویا
-
بیزبان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابکم، اصم، الکن، گنگ، لال ۲. خاموش، ساکت ≠ گویا، زباندار ۳. خجالتی، خجول ۴. بیعرضه
-
بکمان
لغتنامه دهخدا
بکمان . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بکیم و اَبکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ بکیم بمعنی گنگ . (آنندراج ).
-
الکنی
لغتنامه دهخدا
الکنی . [ اَ ک َ ] (حامص ) (از: الکن عربی + یاء مصدری فارسی ). کندزبانی . الکن بودن . لکنت . رجوع به الکن شود : عالی عبارت خوش عذب فصیح تواز الکن الکنی برد از ابکم ابکمی .
-
زبان گرفته
لغتنامه دهخدا
زبان گرفته . [ زَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) الکن و گنگ و آنکه در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). شکسته زبان . الثغ. الکن . ابکم : مرغان زبان گرفته یک سر بازبگشاده زبان سوری و عبری .منوچهری .
-
صم بکم
لغتنامه دهخدا
صم بکم . [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . ج ِ اصم و ابکم . کران و گنگان . مأخوذ است از آیات 18، 171 سوره ٔ بقره : صم بکم عمی فهم لایرجعون (لایعقلون ) : زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم . سعد...
-
صم و بکم
لغتنامه دهخدا
صم و بکم . [ ص ُم ْ مُن ْ وَ ب ُ ] (ع ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کران و گنگان . این هر دو لفظ جمع اصم و ابکم است و استعمال جمع بجای مفرد برای مبالغه باشد در کثرت یا آنکه فارسیان بعض جاها صیغه ٔ جمع در مقام مفرد استعمال کنند، چنانکه حور که جمع حورا باشد. (...
-
پناغ
لغتنامه دهخدا
پناغ . [ پ ِ ] (اِ) منشی و دبیر و نویسنده را گویند. (برهان قاطع) : ضمیر من بود آن بلبلی که گاه بیان به پیش او بود ابکم زبان تیز پناغ . منصور شیرازی . || تار ابریشم . (برهان قاطع) : تو سیمین فغی من چو زرّین پناغ تو تابان مهی من چو سوزان چراغ . ؟|| بیض...
-
اکمه
لغتنامه دهخدا
اکمه . [ اَ م َه ْ ] (ع ص ) کور مادرزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی ) : شود بینا به دیدار...
-
نکوگوی
لغتنامه دهخدا
نکوگوی . [ ن ِ ] (نف مرکب ) خوش سخن . خوش گفتار. که سنجیده و پسندیده گوید. که درست و صواب گوید : تو چندان که باشی سخن گوی باش خردمند باش و نکوگوی باش . فردوسی .با مردم نکوگوی دژم مباش . (منتخب قابوسنامه ص 43).چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیزچون لفظ ...
-
بی حاصل
لغتنامه دهخدا
بی حاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) بیهوده . بی فایده . بی نفع. بلاجدوی . لاطائل . (یادداشت بخط مؤلف ) : خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز. ناصرخسرو.ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرابسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم . ناصرخسرو.میدهد دل مر ت...
-
بکم
لغتنامه دهخدا
بکم . [ ب ُ ] (ع ص ) ج ِ اَبکم . (از منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 21) (ناظم الاطباء). گنگ . (غیاث ). بُکمان . رجوع به بکمان شود.- صم و بکم ؛ کران و لالان (گنگان ) : صم بکم عمی فهم لایرجعون . (قرآن 18/2)؛ آنان کر و کورند و از ضلالت خود باز ...