کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَبِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) برنگ آب . کبود. ازرق . نیلی . نیلگون . نیلوفری . کوود. آبیو. رنگ کبود روشن . و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است . و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ص نسبی ) منسوب به آبه یعنی آوه . از مردم آبه .
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (ع ص ) سرکش . نافرمان . بی فرمان . بازایستنده . انکارکننده . ممتنع. اَبی . آنکه سر باززند از. مکروه دارنده . کارِه ْ. || آن گشن که بول بوید. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) آبی اللحم الغفاری ؛ نام صحابی که گوشت را ناخوش داشتی .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (حرف اضافه ،پیشوند) (از پهلوی اَوی ) بی . بلا. بدون : ابی دانشان بار تو کی کشندابی دانشان دشمن دانشند.ابوشکور.ابی آنکه دیده ست پستان مام بخوی پدر بازگردد تمام . فردوسی .ابی او که اورنگ شاهی مبادبزرگی و بزم سپاهی مباد. فردوسی .ابی پر و پی...
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (ص نسبی ) (مرکب از اب ، پدر + یای نسبت ) پدری . صُلبی . مقابل امی و بطنی .- اخت ابی ؛ خواهر پدری . خواهر صلبی .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (ع اِ) اَب ، در حالت جری : ابوبکربن ابی قحافه . علی بن ابیطالب .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ ] (ع اسم + ضمیر) (مرکب از اب ، پدر + یای متکلم وحده ) پدر من .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ بی ی ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب . || شیر. اسد.
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَ بی ی ] (ع ص ) اباکننده . سرزننده .سرکش . جامح . ممتنع. آنکه سر باززند از. انکارکننده :و شرف نفس هرآینه از تحمل حیف ابی تواند بود (؟).همچنانکه این جهان پیش نبی غرق تسبیح است و پیش ما ابی . مولوی .عقل زان بازی همی یابد صبی گرچه باعقل است در ...
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اَب ْ با ] (اِخ ) نام نهری میان کوفه و قصر بنی مقاتل . || نام نهری بواسط عراق . || نام چاهی بمدینه بنی قریظه را. || نام چاهی بمدینه ٔ طیبة.
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن دعثعث الخثعمی .قاتل معدیکرب پدر عمرو. رجوع به حبط ج 1 ص 139 شود.
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن عماره . یکی از صحابه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه و بخاری در تاریخ کبیر این نام نیاورده است چه گویند او به ابوابی بن ام حرام معروف بوده و نام او عبداﷲ است .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن کعب انصاری . او راست : کتاب فضائل القرآن . (ابن الندیم ).
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن کعب بن قیس بن مالک بن امری ءالقیس . یکی از گردآورندگان قرآن است .
-
ابی
لغتنامه دهخدا
ابی . [ اُ ب َی ی ] (اِخ ) ابن مالک الحرشی یا عامری . صحابی است و برخی نام او را عمربن مالک گفته اند.