کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أجري اتصالاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
أجري اتصالاً
معنی
تماس برقرار کرد , رابطه برقرار کرد , ارتباط برقرار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
أجري اتصالاً
دیکشنری عربی به فارسی
تماس برقرار کرد , رابطه برقرار کرد , ارتباط برقرار کرد
-
واژههای مشابه
-
أَجْرِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
پاداش من
-
اجری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ اجراء] ‹اجرا› [قدیمی] 'ejri جیره؛ وظیفه؛ راتبه؛ مقرری؛ مستمری.
-
اجری
فرهنگ فارسی معین
(اِ ی ') (اِ.) [ ع . ] نک اجراء.
-
آجری
لغتنامه دهخدا
آجری . [ ج ُرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به آجر یا درب الاَّجر و آن محله ای از بغداد بوده و برخی مشاهیر بدان منسوبند. || (اِخ ) نام و تخلص چند تن از مشایخ بزرگ .
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ] (ع اِ) اَجْر. ج ِ جَرو.
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است و مفید معنی آجرسازی و آجرفروشی است و جمعی از قدما به این نسبت مشهور شده اند. (سمعانی ).
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اَ ج ُرْ ری ی ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲ شافعی بغدادی ملقب به اجری ، منسوب بقریه ای در بغداد. وی محدث و صالح و عابد بود و از ابومسلم لخمی و ابوشعیب حرابی و جماعتی بسیار روایت کرده و در حدیث و فقه تصانیف بسیار دارد و خطیب بغدادی در تاریخ خ...
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ ] (از ع ، اِ) مستمری . مقرری . جیره . وظیفه و راتبه . جنسی که بلشکریان و جز آنان میداده اند. آن را اجراء و اجرا و جری و جیره نیز گویند : و ابوبکر اجری از مسطح بن اثاثه بازگرفته بود و گفت من چندین گاه او را بپروردم و او فرزندمرا سخن زشت گف...
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ ری ی ] (ع اِ) روش . عادت . || وکیل . رسول .
-
آجُری
لهجه و گویش تهرانی
گوشت مرغوب و بدون چربی .
-
اجری خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] 'ejrixār کسی که مقرری دریافت میکند؛ اجریخور؛ جیرهخور؛ راتبهخور.
-
brick arch
چَفتۀ آجری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[معماری و شهرسازی] چَفتهای که از آجر ساخته شده باشد