کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آیینه ی اسکندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آیینه ی اسکندر
واژهنامه آزاد
در شهر اسکندریه (که بنای آن به اسکندر مقدونی منسوب است) در رأس شمال شرقی«فارس» که جزیره ای در بندر اسکندریه است، یک فانوس دریایی قرار داشت که به دست «بطلمیوس» بنا شده بود. این بنای مشهور، سرآمد فانوس های دریای اروپا و یکی از عجایب عالم قدیم بود. برفر...
-
واژههای مشابه
-
ایینه
دیکشنری فارسی به عربی
زجاج , مرآة
-
آیینه محدب
فرهنگ واژههای سره
آیینه کاو
-
آیینه مقعر
فرهنگ واژههای سره
آیینه کوژ
-
هفت آیینه
لغتنامه دهخدا
هفت آیینه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) هفت آینه . رجوع به هفت آینه شود.
-
آیینة بخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ء بَ) (اِمر.) آیینه ای که در مجلس عقد و عروسی در پیش عروس می گذارند.
-
آیینة پیل
فرهنگ فارسی معین
( ~ء ) (اِمر.) 1 - طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می نواختند. 2 - جرس و زنگی که بر پیل می آویختند.
-
آیینة دق
فرهنگ فارسی معین
( ~ء دِ) (اِمر.) 1 - آیینه ای که چهرة انسان را زرد و نحیف نشان دهد. 2 - کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.
-
آیینه بندان
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ)(اِمر.)آراستن در و دیوار خانه با نهادن آیینه های بسیار بر آن . آیینه - بندی نیز گویند.
-
آیینه خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (اِمر.)اتاقی که آن را آیینه - کاری کرده باشند.
-
آیینه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. 2 - سلمانی ، آرایشگر.
-
آیینه کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان ، با چسباندن قطعه های کوچک آیینه به شکل های هندسی و گل و بته های مختلف .
-
آیینه افروز
لغتنامه دهخدا
آیینه افروز. [ ن َ / ن ِ اَ ] (نف مرکب ) آینه افروز. آینه زدای . صیقل . آنکه آینه روشن کند. روشن گر. صاقل . صقّال .
-
آیینه افروزی
لغتنامه دهخدا
آیینه افروزی . [ ن َ / ن ِ اَ ] (حامص مرکب ) عمل آینه افروز. روشن گری .