کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آیفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آیفت
/'āya(e)ft/
معنی
۱. حاجت؛ نیاز؛ خواهش؛ درخواست: ◻︎ ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود / به سزاوار کن آیفت که ارجت دارد (دقیقی: ۹۷).
۲. بهره؛ سود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آیفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ayaft, āyapt] [قدیمی] 'āya(e)ft ۱. حاجت؛ نیاز؛ خواهش؛ درخواست: ◻︎ ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود / به سزاوار کن آیفت که ارجت دارد (دقیقی: ۹۷).۲. بهره؛ سود.
-
آیفت
فرهنگ فارسی معین
(یَ) ( اِ.) حاجت ، نیاز.
-
آیفت
لغتنامه دهخدا
آیفت . [ ی َ ] (اِ) حاجت که خواهند : ناسزا را مکن آیفت که آبت بشودبسزاوار کن آیفت که ارجت دارد. دقیقی .ز یزدان خواستن آنجمله آیفت که تا نرسد مر او را هیچ آکفت . زراتشت بهرام .ز حق آیفت میخواهد بزاری کند شکر ره پرهیزکاری . زراتشت بهرام .- آیفت کردن ، ...
-
واژههای همآوا
-
عیفة
لغتنامه دهخدا
عیفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِمص ) گردگشتگی مرغ گرد آب و نحو آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم است از مصدر عَوف . (از اقرب الموارد). رجوع به عوف شود. || (ص ، اِ) زن که شیر زن «عیوف » را بمکد. (از منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن...
-
عیفة
لغتنامه دهخدا
عیفة. [ ف َ ] (ع اِ) شتران برگزیده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسم النوع است از مصدر عَیف . (از اقرب الموارد). رجوع به عیف شود.
-
جستوجو در متن
-
اینفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'inaft = آیفت
-
اینفت
لغتنامه دهخدا
اینفت . [ ن َ ] (اِ) حاجت از کسی خواستن و استدعای مطلبی نمودن . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). عریضه و استدعا و درخواست . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف آیفت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به آیفت شود. || احتیاج و نیاز. (ناظم الاطباء).
-
ناسزا
لغتنامه دهخدا
ناسزا. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزاوار. نالایق . فرومایه ، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل . نابرازنده . که برازنده و درخور نباشد. نااهل . ناشایسته . غیرمستحق . نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآ...
-
جاه
لغتنامه دهخدا
جاه . (اِ) پارسی باستان یاثه ، هندی باستان یاته . مقام . مکان .منزلت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منزلت و مرتبه بنزد پادشاه . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). منزلت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکان . جایگاه . مرتبه . درجه . مقام . لیاقت . عظمت . بزر...
-
ارج
لغتنامه دهخدا
ارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . فردوسی .سپرد آن زمین گیو را شهریاربدو گفت برخور تو از ...
-
حاجت
لغتنامه دهخدا
حاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گویند وحاجت ، مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا یابد معهذا بدان محتاج شود، چون جامه ٔ دوم بالای پیراهن و...
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِ ] (موصول ، حرف ربط، ادات استفهام ) «که » از نظر لغوی به معانی ِ کس ، کسی که ، و مرادف «الذی » و «التی » عربی و جز اینهاست و برحسب موارد استعمال گوناگون آن در دستور زبان فارسی گاه موصول و گاه حرف ربط است و گاه دلالت بر استفهام دارد:1 - «که ...
-
شدن
لغتنامه دهخدا
شدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) گذشتن . مضی . سپری شدن . مصدر دیگرغیرمستعمل آن شوش . (از یادداشت مؤلف ) : شد آن تخت شاهی و آن دستگاه زمانه ربودش چو بیجاده کاه . فردوسی .گر از کیقباد اندر آری شماربر این تخمه بر سالیان شد هزار. فردوسی .آن روزگار شد که توانست آ...