کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آیس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آیس
/'āyes/
معنی
مٲیوس؛ ناامید؛ نومید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دلسرد، مایوس، ناامید، نومید، وازده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آیس
واژگان مترادف و متضاد
دلسرد، مایوس، ناامید، نومید، وازده
-
آیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: آئس] [قدیمی] 'āyes مٲیوس؛ ناامید؛ نومید.
-
آیس
فرهنگ فارسی معین
(یِ) [ ع . ] (ص فا.) مأیوس ، ناامید.
-
آیس
لغتنامه دهخدا
آیس . [ ی ِ ] (ع ص ) ناامید. نومید. نمید. مأیوس . قانط. قنوط : بود شخصی عالمی قطبی کریم اندر آن منزل که آیس شد ندیم . مولوی .چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست آیس دل مشو. مولوی .عسر با یسر است هین آیس مباش راه داری زین ممات اندر معاش . مولوی .لیک ...
-
واژههای مشابه
-
ایس
لغتنامه دهخدا
ایس . [ اَ ] (ع مص ) ناامید شدن . (منتهی الارب ). نومید شدن و آن مقلوب یأس است . (آنندراج ). ناامید و مأیوس شدن . (ناظم الاطباء). || نرم گردیدن . (از منتهی الارب ). || (اِ) بودن و وجود، خلاف لیس . (آنندراج ). وجود. مقابل لیس ؛ عدم . (فرهنگ فارسی مع...
-
آیس برگ
فرهنگ واژههای سره
یخ کوه
-
آيس کريم
دیکشنری عربی به فارسی
بستني
-
ایس و لیس
لغتنامه دهخدا
ایس و لیس . [ اَ س ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جزء اول «ایس » به معنی بودن است و لیس همان کلمه است باضافه ٔ لای نفی عربی . (از یادداشت بخط مؤلف ). هست و نیست : و معنی آن است که من جمیعالجهات ، من ایس و لیس . (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 189).
-
واژههای همآوا
-
عیص
لغتنامه دهخدا
عیص . (اِخ ) جایگاهی است در بلاد بنی سُلیم ، و در آنجا آبی است بنام «ذنبان العیص ». (از معجم البلدان ). آبی است به دیار بنی سلیم . (منتهی الارب ).
-
عیص
لغتنامه دهخدا
عیص . (اِخ ) حصاری است بین ینع و مروه . و گویند عرضی است از اعراض مدینه در ساحل دریا. (از معجم البلدان ). کوهی است از کوههای مدینه . (منتهی الارب ).
-
عیص
لغتنامه دهخدا
عیص . (اِخ ) نام پسر اسحاق بن ابراهیم علیه السلام بود. رجوع به عیصو شود.
-
عیص
لغتنامه دهخدا
عیص . (اِخ ) یکی از چهار پسر امیةبن عبدشمس اکبر است ، که هر چهار تن ، اعیاص قریش می باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به أعیاص شود.- أبوالعیص ؛ یکی دیگر از چهار پسر امیه ، یعنی اعیاص قریش است . (از اقرب الموارد). و رجوع به اعیاص ش...
-
عیص
لغتنامه دهخدا
عیص . (ع اِ) درخت انبوه و بهم پیچیده . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). درختان بسیار و بهم پیچیده . (از اقرب الموارد). ج ، أعیاص ، عیصان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درختان خاردار مجتمع و درهم ویا خرمابنان انبوه . || روئیدنگاه درخت نیکو. (من...