کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آگنده
لغتنامه دهخدا
آگنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) رجوع به آکنده شود.
-
واژههای مشابه
-
آگنده گوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آکندهگوش› [قدیمی، مجاز] 'āgandeguš ۱. آنکه گوش شنوا ندارد؛ کر.۲. کسی که به پند و اندرز گوش ندهد؛ اندرزناپذیر: ◻︎ پریشیدهعقل و پراگندههوش / ز قول نصیحتگر آگندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).
-
آگنده گوش
فرهنگ فارسی معین
(گَ دِ) (ص . مر) اندرزناپذیر.
-
آگنده گوش
لغتنامه دهخدا
آگنده گوش . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به آکنده گوش شود.
-
دل آگنده
لغتنامه دهخدا
دل آگنده . [ دِ گ َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) آگنده دل . دل آکنده . دل آغنده . دل پر. که دل او از دیگری آکنده از کین یا قهر باشد : شوند آگه ازمن که بازآمدم دل آگنده و کینه ساز آمدم . فردوسی .دلیران ایران پس پشت اوی به کینه دل آگنده و جنگ جوی .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
آگنیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āganide آگنده؛ انباشته؛ پرشده.
-
کعیظ
لغتنامه دهخدا
کعیظ. [ ک َ ] (ع ص ) کوتاه بالای آگنده گوشت . (از منتهی الارب ). منه : رجل کعیظ؛ مرد کوتاه بالای آگنده گوشت .
-
ممتلیة
لغتنامه دهخدا
ممتلیة. [ م ُ ت َ ی َ ] (ع ص ) تأنیث ممتلی . پر. آگنده . || زن آگنده گوشت . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
تصمید
لغتنامه دهخدا
تصمید. [ ت َ ] (ع مص ) استوار و آگنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آگنده کردن . (زوزنی ). || سربند پیچیدن . || آهنگ کردن . (از اقرب الموارد).
-
پالون
لهجه و گویش تهرانی
زین خر و قاطر از پارچه آگنده
-
قزاگند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹قزاکند، کژآگند، قزاغند› [قدیمی] qazāgand جامهای که با ابریشم خام آگنده شده باشد؛ خفتان؛ جامۀ جنگ.
-
خظیة
لغتنامه دهخدا
خظیة. [ خ َ ی َ ] (ع ص ) آگنده گوشت . (از منتهی الارب ). مؤنث خظی .- امراة خظیه بظیه ؛زن آگنده گوشت . (منتهی الارب ).
-
ارز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارزّ] (زیستشناسی) [قدیمی] 'a(o)roz = برنج۱: ◻︎ روی هم آگندهاند آن نازها / چون ارز در دکهٴ رزازها (ایرجمیرزا: ۱۳۵).