کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگاه دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دل گسل
لغتنامه دهخدا
دل گسل . [ دِ گ ُ س َ /س ِ ] (نف مرکب ) دل شکن . نومیدکننده . که دل کسی از چیزی ببرد. که سبب نومیدی شود. قاطع امید : کنون خیره آهرمن دل گسل ورا از تو کرده است پرداغ دل . فردوسی .که از شاه ایران نپیچد به دل نباشد به کاری ورا دل گسل . فردوسی .همان به ک...
-
دل بیدار
لغتنامه دهخدا
دل بیدار. [ دِ ] (ص مرکب ) بیداردل . آگاه . دل آگاه . (ناظم الاطباء).
-
دل نیا
واژهنامه آزاد
آگاه
-
دلبیدار
فرهنگ نامها
(تلفظ: del bidār) بیدار دل ، آگاه .
-
بیداردل
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مر.) دل آگاه ، هوشیار.
-
داننده دل
لغتنامه دهخدا
داننده دل . [ ن َ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دانادل . داناضمیر. دل آگاه : چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدایی است جان را زتن .اسدی .
-
دل زنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] delzende ۱. آگاه و هوشیار.۲. بانشاط؛ خوشدل؛ شادمان.
-
دل پاک
لغتنامه دهخدا
دل پاک . [ دِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل روشن و بی غل و غش و دور از و ناراستی : بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه .نظامی .
-
دل روشن
لغتنامه دهخدا
دل روشن . [ دِ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) روشن دل . روشن ضمیر.دل آگاه . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : داند آن عقلی که او دل روشنیست در میان لیلی و من فرق نیست .مولوی .
-
نادان دل
لغتنامه دهخدا
نادان دل . [ دِ ] (ص مرکب ) بی خبر. که دل آگاه نیست .که صاحب خبر نیست . که صاحب معرفت نیست : کسی نیست بدبخت و کم بودترز درویش نادان دل بی خبر.اسدی .
-
ضمير
دیکشنری عربی به فارسی
وجدان , ضمير , ذمه , باطن , دل , هوشيار , بهوش , اگاه , باخبر , ملتفت , وارد
-
دل شکر
لغتنامه دهخدا
دل شکر. [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دل شکرنده . شکرنده ٔ دل . شکننده ٔدل . شکافنده ٔ دل : نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه ٔ زلف دلبر و دل شکن ودل شکر و دل گسل است . فرخی .ترا به میمنه و میسره روان گردددو خیل دل شکر جان شکار از آتش و آب . مسعودسعد.ای خواب م...
-
روشن دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] ro[w]šandel ۱. روشنضمیر؛ زندهدل؛ آگاه و دانا.۲. نابینا؛ کور.
-
دل شکن
لغتنامه دهخدا
دل شکن . [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دلشکن . دل شکننده . شکننده ٔ دل . هر چیز که حزن و اندوه آورد. (ناظم الاطباء) : یکی کار پیش آمدم دل شکن که نتوان ستودنش بر انجمن . فردوسی .ز طومار آن نامه ٔ دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن . نظامی .زین واقعه چرخ دل شک...
-
روشن کردن
لغتنامه دهخدا
روشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل کردن . صقال . صافی کردن . بزدودن زنگ . (یادداشت مؤلف ). تجلیه . (دهار). تصفیه . (دهار) (من...