کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگاهاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آگاهاندن
/'āgāhāndan/
معنی
آگاه ساختن؛ آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ باخبر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
apprise, apprize, inform, report, tip
-
جستوجوی دقیق
-
آگاهاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ākāsēnitan] ‹آگاهانیدن، آگهاندن، آگهانیدن› 'āgāhāndan آگاه ساختن؛ آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ باخبر کردن.
-
آگاهاندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) آگاهانیدن .
-
آگاهاندن
لغتنامه دهخدا
آگاهاندن . [ دَ ] (مص ) آگاهانیدن .
-
جستوجو در متن
-
آگهاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدرمتعدی) ‹آگهانیدن› 'āgahāndan = آگاهاندن
-
اعلام کردن
فرهنگ واژههای سره
آگاه کردن، آگاهاندن
-
مطلع کردن
فرهنگ واژههای سره
آگاهاندن، آگاه کردن
-
هشدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) hošdār سخن، علامت، یا حرکتی که برای آگاهاندن و تنبیه به کار میرود؛ اعلام خطر؛ اخطار.
-
هلاهین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله، مرکب از هلا و هین) [قدیمی] halāhin هان؛ آگاه باش. Δ برای آگاهاندن و تنبیه به کار میرود: ◻︎ رفتند بهجمله یارکانت / بپسیج تو راه را هلاهین (ناصرخسرو: ۵۰).
-
آگاهکردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آگاهاندن، آگاهانیدن، آگهیدادن، خبردادن، خبردارکردن، مستحضر ساختن، مطلع ساختن ۲. باخبرکردن، بیدارکردن، واقفکردن، هوشیار ساختن ≠ غافلکردن
-
آگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
آگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) اِعلام . تنبیه . اذان . تنبئه . اخطار. اِشعار. ایذان . ازکان . ایقاظ. تعریف . انهاء. تخبیر. اِخبار. انباء. آگاهاندن . آگهانیدن . آگهاندن . مطلع کردن . خبر دادن . تأذّن . اطلاع دادن . مستحضر ساختن . آگاه کردن . تمئنه : بیامدم...
-
برشمردن
لغتنامه دهخدا
برشمردن . [ ب َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) شمردن . احصاء. یکی یکی شمردن . تعداد کردن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). عد. (یادداشت بخط مؤلف ). شماره کردن چیزی برای تحویل دادن یا آگاهاندن کسی از شمار آن : بفرمان او هدیه ها پیش بردیکایک بگنجوراو برشم...