کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آگاه
/'āgāh/
معنی
۱. باخبر؛ مطلع: ◻︎ هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰).
۲. هوشیار؛ دانا.
۳. (قید) با دانایی.
۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه.
〈 آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن؛ خبردار شدن.
〈 آگاه کردن: (مصدر متعدی)
۱. باخبر کردن.
۲. هوشیار ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشنضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار ≠ ناآگاه
دیکشنری
aware, cognizant, conscious, informed, knowing, knowledgeable, sensible, sophisticated, well-informed, wise
-
جستوجوی دقیق
-
آگاه
فرهنگ نامها
(تلفظ: āgāh) بینا ، دقیق ، مطلع ، باخبر ؛ آن که در امری بینش و بصیرت دارد ، دانا .
-
آگاه
واژگان مترادف و متضاد
آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشنضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار ≠ ناآگاه
-
آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: ākās] ‹آگه› 'āgāh ۱. باخبر؛ مطلع: ◻︎ هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰).۲. هوشیار؛ دانا.۳. (قید) با دانایی.۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه.〈 آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن؛ خبردا...
-
آگاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - مطلع ، باخبر. 2 - واقف ، عارف ، هوشیار، بیدار.
-
آگاه
لغتنامه دهخدا
آگاه . (اِخ ) تخلص مولوی محمد باقر، از شعرای پارسی سرای هند. (1158-1220 هَ .ق .). || تخلص اردشیرمیرزا پسر عباس میرزا.
-
آگاه
لغتنامه دهخدا
آگاه . (ص ) آگه . مطلع. باخبر. مخبر. خبردار. مستحضر.- آگاه بودن ؛ خبر داشتن . آگاهی داشتن : ز کوه سپند و ز پیل ژیان گمانم که آگاه بد پهلوان . فردوسی .گرازان گرازان نه آگاه از این که بیژن نهاده ست بر بور زین . فردوسی .بجائی که لشکرگه شاه بودکه گستهم ...
-
واژههای مشابه
-
اگاه
دیکشنری فارسی به عربی
ضمير , مدرک
-
آگاه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āgāhdel ۱. دلآگاه؛ صاحبدل.۲. هوشیار.
-
آگاه دل
لغتنامه دهخدا
آگاه دل . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آگاه . صاحبدل .
-
جان آگاه
لغتنامه دهخدا
جان آگاه . (نف مرکب ) آگاهنده ٔ جان . بیدارکننده ٔ جان .
-
دل آگاه
لغتنامه دهخدا
دل آگاه . [ دِ ](ص مرکب ) آگاه دل . دانا و هوشیار و بیداردل . (آنندراج ). عاقل . دوراندیش . باخبر. بیدار. (ناظم الاطباء).- پادشاه دل آگاه ؛ پادشاه خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء).
-
راه آگاه
لغتنامه دهخدا
راه آگاه . (ص مرکب ) که آگاهی از راه داشته باشد. که براه آشنا باشد. بلد. راهنما. راهبر. قلاووز. خفیر. هادی .
-
علیرضا آگاه
لغتنامه دهخدا
علیرضا آگاه . [ ع َ رِ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد ذوقی ، متخلص به آگاه . وی شاعر بود و درسال 1189 هَ . ق . درگذشت . او را دیوان شعری است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 756 بنقل از تذکره ٔ سروآزاد ص 346. نتائج الافکار ص 84. گلستان مسرت ص 530).
-
بی آگاه
لغتنامه دهخدا
بی آگاه . (ص مرکب ) ناواقف . بیخبر. (آنندراج ). بی اطلاع . ناآگاه : بی خبر باشد از صلح و بی آگاه ز جنگ هیچ صلحی بجهان بی وی و جنگی سره نی . سوزنی (نسخه ٔ خطی کتابخانه لغتنامه ).|| بی حس : اندامی که دردکند دردش بنشاند که بی آگاه کند آن جای را. (الابنی...