کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگار سهقندی آهندار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
chocolate agar
آگار شکلاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیط کشت حاوی پپتون و هموگلوبین و ویتامینها که واسرشتگی (denaturation) هموگلوبینی موجود در آن سبب رنگ قهوهای شکلاتی آن میشود
-
nutrient agar
آگار مغذی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] آبگوشت مغذی که با افزودن 1/5 تا 2 درصد آگار بهصورت جامد درآمده است
-
bacteriostasis agar
آگار باکتریایستان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیط کشت آگارداری برای نگهداری طولانیمدت باکتریهای مورد آزمایش و جلوگیری از رشد آنها
-
blood agar
آگار خوندار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیط آگار پایهای که حاوی خون فاقد فیبرین است
-
egg-yolk agar
آگار زردۀ تخممرغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] محیط کشت حاوی زردۀ تخممرغ که در آن به دلیل آبکافت لسیتین هالهای در اطراف پَرگَنهها ایجاد میشود
-
agar dilution test, plate dilution test
آزمایش رقیقسازی در آگار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] کشت اندامگان مورد آزمایش در مجموعهای از ظروف پتری حاوی محیط کشت آگاردار که غلظت پادزیست در آن کاهش یافته باشد
-
جستوجو در متن
-
پای داشتن
لغتنامه دهخدا
پای داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پایداری کردن . تاب داشتن در مقاومت . قدرت مقابله داشتن . مصابرت ورزیدن . ثبات ورزیدن . استقامت . مقاومت . استوار بودن . پای فشردن . پافشردن . پافشاری کردن : منوچهر بر میسره جای داشت که با جنگ مردان همی پای داشت . فردوسی...
-
عرابه
لغتنامه دهخدا
عرابه . [ ع َرْ را ب َ / ب ِ ] (اِ) ارابه . وسیله ٔ نقلیه ٔ ساده که با چرخ حرکت کند. عرابه ٔ مصریان شامل صندوقی بود که بر تیره ای از چوب یا آهن قرار داشت . چرخهایش نیز مانند چرخهای حالیه تیره دار نبود بلکه قطعه چوبی را مدور میکردند استوانه شکل نظیرقس...
-
زبان گنجشک
لغتنامه دهخدا
زبان گنجشک . [ زَ گ ُ ج ِ ] (اِ مرکب ) درختی را گویند که بارش بزبان گنجشک ماند وبعضی بار آن درخت را گفته اند و به عربی لسان العصافیر و السنة العصافیر خوانند و حب الوز هم گویند بتشدید زای نقطه دار. (برهان قاطع). نام درختی است بی میوه که برگش شبیه بزبا...
-
چفته
لغتنامه دهخدا
چفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و خمیده (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 512). بمعن...
-
گوشه
لغتنامه دهخدا
گوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کنار. (ناظم الاطباء). کران . کرانه .طرف . جانب . مقابل میان و وسط. جیزة. خُصم . سِقط. شَفا. عَروض . کُلتة. نُبذة. (منتهی الارب ) : یکی باغ پیش اندر آمد فراخ برآورده از گوشه ٔ باغ کاخ . فردوسی .چون کشتی پر آتش و گرداندر آب نی...
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است ، و آنکه د...
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پیکانهای درفشان چو آب . دقیقی .بچابکی بر ب...
-
تخمیر
لغتنامه دهخدا
تخمیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشانیدن روی . (اقرب الموارد) (المنجد). || مایه کردن در خمیر و گذاشتن آرد و گل ومانند آن را تا خمیر شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مایه کردن در خمیر. (از المنجد...