کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آکنش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آکنش
/'ākaneš/
معنی
۱. عمل آکندن.
۲. آنچه درون چیزی را با آن پر کنند؛ آکنه: ◻︎ چون راست بُوَد خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو: ۴۴۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آکنش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از آکندن) 'ākaneš ۱. عمل آکندن.۲. آنچه درون چیزی را با آن پر کنند؛ آکنه: ◻︎ چون راست بُوَد خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو: ۴۴۱).
-
آکنش
فرهنگ فارسی معین
(کَ نِ) ( اِ.) آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند. آکنه نیز گویند.
-
آکنش
لغتنامه دهخدا
آکنش . [ ک َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آکندن . || (اِ) آکنه . حشو : چون راست بود خوب نماید سخن در خوب جامه خوب شود آکنش . ناصرخسرو.آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست جز رد چرخ و آکنش...
-
واژههای مشابه
-
آکنش گر
لغتنامه دهخدا
آکنش گر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است . محشّی .
-
جستوجو در متن
-
آگنش
لغتنامه دهخدا
آگنش . [ گ َ ن ِ ] (اِمص ، اِ) رجوع به آکنش شود.
-
آکندنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ākandani ۱. در خور آکندن؛ لایق آکندن: ◻︎ زر آن آتشی نیست کآکندنیست / شراریست کز خود پراکندنیست (نظامی۶: ۱۰۹۲).۲. آکند و آکنش.۳. آنچه با آن درون چیزی را پر کنند.
-
آکنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آگنه› 'ākane آنچه با آن درون چیزی را پر کنند؛ پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند؛ آکنش؛ آگنش: ◻︎ شد زمستان و زِ جودت بنهای میخواهم / ابره و آستر و آکنهای میخواهم (سوزنی: لغتنامه: آکنه).
-
آکندنی
لغتنامه دهخدا
آکندنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) آگندنی . آکَنه . آکَنش . حَشو : ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی . فردوسی .ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی .فردوسی .
-
اش
لغتنامه دهخدا
اش .[ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . علامت اسم مصدر که غالباًپس از ریشه ٔ فعل که بیشتر با مفرد امر حاضر یکی است ، درآید: پرورش ، پرستش ، روش ، آکنش ، افزایش ، کاهش ، کشش ، فروزش ، نمایش ، ستایش ، آلایش ، آرایش ، بخشش ، کنش ، خواهش ، خلش ، آسایش ، آزمایش ،...
-
آکندن
لغتنامه دهخدا
آکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی .وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را ب...
-
حشو
لغتنامه دهخدا
حشو. [ ح َش ْوْ ] (ع اِ) آکنه .آنچه از قسم پنبه و پشم و جز آن در بالش و لحاف و جامه پر کنند. هرچه که بدان درون بالش و امثال آن آکنند. جغبت . چغبت . جغپوت . چغبوت . آگین بالش و جز آن . (محمودبن عمر ربنجنی ). آکندنی . آکنش . و سید جرجانی درتعریفات گوید...