کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آکنده شدن
لغتنامه دهخدا
آکنده شدن . [ ک َ دَ/ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ارتکاح ؛ آکنده شدن استخوان بمغز و تن بگوشت و خوشه بدانه و مانند آن . اکتناز.
-
آکنده کردن
لغتنامه دهخدا
آکنده کردن . [ ک َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمید.
-
آکنده پهلو
لغتنامه دهخدا
آکنده پهلو. [ ک َ دَ/ دِ پ َ ] (ص مرکب ) چرب پهلو. سخت فربه : چرنده ٔ دیولاخ آکنده پهلوتنی فربه میان چون موی لاغر.عنصری .
-
آکنده گردن
لغتنامه دهخدا
آکنده گردن . [ک َ دَ / دِ گ َ دَ ] (ص مرکب ) ستبرگردن : همه چارپایان بکردار گوربر آکنده ، آکنده گردن ، بزوربگردن بکردار شیران نربسان گوزنان بگوش و بسر.فردوسی .
-
آکنده گوش
لغتنامه دهخدا
آکنده گوش . [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) اصم ّ. کر. مجازاً، اندرزناپذیر. که پند ننیوشد : فراوان سخن باشد آکنده گوش نصیحت نگیرد مگر در خموش . سعدی .پریشیده عقل و پراکنده هوش ز قول نصیحتگر آکنده گوش . سعدی .بفریادتا برنداری خروش سخن نشنود مرد آکنده گوش .؟
-
آکنده گوشت
لغتنامه دهخدا
آکنده گوشت . [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب )فربه . فربی . سمین . با گوشتی پیچیده . پرگوشت . با گوشتی سخت : کِناز؛ شتر آکنده گوشت . (السامی فی الاسامی ).
-
آکنده یال
لغتنامه دهخدا
آکنده یال . [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فربی . فربه . قوی . رجوع به آکندن شود.
-
آکنده کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أَترَعَ
-
گل آکنده کردن
لغتنامه دهخدا
گل آکنده کردن . [ گ ِک َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از گل پر کردن . آلوده کردن به گل . || به گور کردن : چو بدخواه را در گل آکنده کردپراکندگان را پراکنده کرد.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
acred
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آکنده
-
مملو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مملوّ] mamlov[v] پُر؛ آکنده.
-
مملو
فرهنگ واژههای سره
سرشار، پر، لبریز، آکنده
-
آکنیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ākanide آکنده؛ پرکرده؛ انباشته
-
محشو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: محشوّ] [قدیمی] mahšov[v] پُر؛ انباشته؛ آکنده.
-
ممتلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] momtali پر؛ آکنده؛ لبالب.