کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آکندن
/'ākandan/
معنی
پر کردن؛ انباشتن: ◻︎ نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی: ۶/۵۹۷ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انباشتن، پرکردن، لبریزکردن
۲. تدفین، خاکسپاری ≠ تخلیه
فعل
بن گذشته: آکند
بن حال: آکن
دیکشنری
fill, imbue, pack, stuff, suffuse
-
جستوجوی دقیق
-
آکندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. انباشتن، پرکردن، لبریزکردن ۲. تدفین، خاکسپاری ≠ تخلیه
-
آکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ākandan] ‹آگندن، آکنیدن، آگنیدن، آغندن› 'ākandan پر کردن؛ انباشتن: ◻︎ نکوشم به آکندن گنج من / نخواهم پراگندن انجمن (فردوسی: ۶/۵۹۷ حاشیه).
-
آکندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - پر کردن ، انباشتن . 2 - توی چیزی را پُر کردن . 3 - سطح چیزی را با چیز دیگری پوشاندن . 4 - غنی کردن ، آبادان کردن . 5 - مدفون ساختن .
-
آکندن
لغتنامه دهخدا
آکندن . [ک َ دَ ] (مص ) پر کردن . انباشتن . امتلاء : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار. بهرامی .وگر ببلخ زمانی شکار چال کندبیاکند همه وادیش را ب...
-
واژههای مشابه
-
اکندن
دیکشنری فارسی به عربی
ملء
-
پهلو آکندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) فربه شدن .
-
پهلو آکندن
لغتنامه دهخدا
پهلو آکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه شدن . رجوع به آکندن و آکنده شدن شود.
-
پای بز آکندن
لغتنامه دهخدا
پای بز آکندن . [ ی ِ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سحر باشد برای جلب کسی . (سروری ) : مرا در کویت ای شمع نکوئی فلک پای بز آکنده ست گوئی . نظامی (از سروری و فرهنگی خطی ).و رشیدی «پای بز افکنده ست گوئی » آورده است و شاید مصحف اوکندن بمعنی افکندن باشد.
-
جستوجو در متن
-
مملو کردن
فرهنگ واژههای سره
آکندن
-
آگندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āgandan = آکندن
-
آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آگنیدن› 'ākanidan آکندن؛ انباشتن؛ پر ساختن.
-
درآکندن
لغتنامه دهخدا
درآکندن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آکندن . پر کردن . انباشتن .اِعتِباء. (از منتهی الارب ). و رجوع به آکندن شود.
-
درآگندن
لغتنامه دهخدا
درآگندن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آگندن . آکندن . انباشتن . رجوع به آکندن شود.