کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آکس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آکس
فرهنگ واژههای سره
آسه
-
آکس
لغتنامه دهخدا
آکس . [ ک ُ ] (اِ) قلمی آهنین سنگ تراشان را.
-
واژههای مشابه
-
اکس
لغتنامه دهخدا
اکس . [ اَ ک َس س ] (ع ص ) کوتاه دندان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرددندان . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
-
اکس
لغتنامه دهخدا
اکس . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) قسمت شمالی بریتانیای کبیر که بواسطه ٔ جبال شویت از انگلستان مفروز گردید و در حدود پنج میلیون جمعیت و هفتادوهفتهزاروصدوهفده کیلومترمربع مساحت دارد. اکس شامل شهرهای بزرگ از جمله ادیمبورگ می باشد و قسمت شمال خاوری آن بسیار زیبا و...
-
اکس
دیکشنری عربی به فارسی
پوشاندن , اراستن
-
اکس لاشاپل
لغتنامه دهخدا
اکس لاشاپل . [ اِ پ ِ ] (اِخ ) آخِن . شهری است در آلمان در ناحیه ٔ وستفالی ، مرکز صنایع نساجی و ماشین سازی و دارای 159000 تن جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای همآوا
-
عکس
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش ۲. خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه
-
عکس
فرهنگ واژههای سره
فرتور
-
عکث
لغتنامه دهخدا
عکث . [ ع َ ] (ع مص ) گرد آمدن و موافق شدن دو چیز. (فعلش گاهی نیاید). (منتهی الارب ).
-
عکس
لغتنامه دهخدا
عکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود در آن بطور باژگونه . ج ، عُکوس . (ناظم الاطباء). تصویری که از شی ٔ یا شخص در آب و آیینه و جز آن پیدا شود. (فرهنگ ...
-
عکس
لغتنامه دهخدا
عکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجا...
-
عکص
لغتنامه دهخدا
عکص . [ ع َ ] (ع اِمص ) بدخوئی . || برهم دیگر شدن اندام . (منتهی الارب ). عَکَص . (اقرب الموارد). رجوع به عَکَص شود.
-
عکص
لغتنامه دهخدا
عکص . [ ع َ ک َ ] (ع اِمص ) سختی و بدی خلق . || نزدیکی و برهم بودن اندام در خلقت . (از اقرب الموارد). عَکص . (منتهی الارب ). و رجوع به عَکص شود.