کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آک
/'āk/
معنی
بدی؛ درد؛ آسیب؛ آفت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آسیب، آفت، آهو، عیب، وصمت
۲. بد، شرور، شریر
دیکشنری
flaw
-
جستوجوی دقیق
-
آک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آسیب، آفت، آهو، عیب، وصمت ۲. بد، شرور، شریر
-
آک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āk بدی؛ درد؛ آسیب؛ آفت.
-
آک
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) آسیب ، آفت .
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، درو...
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
-
آک
لغتنامه دهخدا
آک . (هندی ، اِ) درزبان هندی به معنی آتش و نیز نام درختی که شیره ٔ آن زهر قاتل است و یا درخت عُشَر. و رجوع به آگ شود.
-
واژههای مشابه
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 705 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات ، صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ ](اِخ ) دهی از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 769 تن ، آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و یونجه و چغندر قند. صنایع دستی زنان گلیم بافی و جاجیم بافی است . ساکنان از ایل چکینی هستند و تغییر مکان نمیکنند. (از فرهنگ جغرافی...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ ] (اِ) آک و عیب و عار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اک یا آک در فرهنگها به معنی آسیب و گزند گرفته شده است ، اما معنی اصلی آن بدو زشت است در مقابل به و خوب . و اک منه در اوستا بمعنی بدمنش است و پدید آورده ٔ اهریمن و رقیب بهمن و بهمن آفریده ٔ ...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ ک ک ] (ع مص ) گرم و بی باد شدن روز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || رد کردن کسی را و تنگی نمودن بر وی . || تنگ شدن سینه ٔ کسی . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (منتهی الارب ).
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَک ک ] (ع ص ) روز گرم بی باد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (منتهی الارب ).
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اُ ] (اِ)عک . در لهجه ٔ گناباد خراسان ، قی . استفراغ . شکوفه .
-
ده آک
لغتنامه دهخدا
ده آک . [ دَ ] (اِخ ) دهاک . دهاگ . نام ضحاک و بعضی گویند ضحاک معرب ده آک است و آک به معنی عیب است و ده عیب اوست : زشتی پیکر و کوتاهی قد و بسیاری غرور و بیشرمی و پرخوری و بدزبانی و ظلم و شتابزدگی ودروغگویی و بددلی . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ).ل...