کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آژان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آژان
/'āžān/
معنی
پاسبان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پاسبان، پلیس
۲. نماینده
۳. عامل، کارگزار
برابر فارسی
پاسبان، کارگزار، نماینده
دیکشنری
agent
-
جستوجوی دقیق
-
آژان
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاسبان، پلیس ۲. نماینده ۳. عامل، کارگزار
-
آژان
فرهنگ واژههای سره
پاسبان، کارگزار، نماینده
-
آژان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: agent] ‹آجان› 'āžān پاسبان.
-
آژان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - نماینده ، کارگزار. 2 - پاسبان .
-
جستوجو در متن
-
گزمه
واژگان مترادف و متضاد
آژان، پاسبان، پلیس، شبگرد، شحنه، عسس
-
آجان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.)(عا.) = آژان :مأمور شهربانی ،پاسبان .
-
پلیس
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژان، پاسبان، شرطه، عسس، محتسب ۲. شهربانی، کلانتری، نظمیه
-
آجودان
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - افسری که در خدمت افسر عالی رتبه باشد. 2 - (عا.) آژان ، مأمور پلیس .
-
پلیس
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر . ] (اِ.) 1 - مجموعة نیروهای انتظامی یک کشور، شهر یا جامعه . 2 - پاسبان ، آژان .
-
گارون
لغتنامه دهخدا
گارون . [ رُ ] (اِخ ) شطی به فرانسه که در دره ٔ آران (پیرنه اسپانیول ) نبعان یا بدو به اقیانوس اطلس ریزد: طول آن 350 هزار گز، نواحی ذیل را مشروب میکند:گارون علیا، تارن و گارون ، لت و گارون ، ژیروند و شارانت ، ماریتیم ، و از سنت گدن مرِ، تولوز، آژان ،...
-
ژاسمن
لغتنامه دهخدا
ژاسمن .[ م َ ] (اِخ ) ژاک بوئه . نام شاعری از مردم گاسکنی ، متولد و متوفی در آژان (1798 - 1864 م .). وی پسر خیاطی بود و چندی در مدرسه ٔ علوم روحانی و مذهبی گذرانید و سپس دکه ٔ حلاّقی و مزینی باز کرد و مشغول کار شد، از این جهت او را «پروکیه » گویند. و...
-
پاسبان
لغتنامه دهخدا
پاسبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از پاس و بان حافظ، حارس .) حارس . (مهذب الاسماء). آنکه شب بدرگاه ملوک پاس دارد. (صحاح الفرس ). نگاهبان . نگهبان . قراول . یَزَک .جاندار. پادَه . جانه دار. پاد. محافظ. محافظت کننده . (برهان ). حافظ. مراقب . رقیب . نگهدار....