کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آویزنده
/'āvizande/
معنی
۱. آویزانکننده.
۲. آویزانشونده.
۳. کسی که به هرکس یا به هر چیز درآویزد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آویزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āvizande ۱. آویزانکننده.۲. آویزانشونده.۳. کسی که به هرکس یا به هر چیز درآویزد.
-
آویزنده
لغتنامه دهخدا
آویزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) عَلِق . شَبِث . آویزگن .
-
جستوجو در متن
-
متعلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آویزان ، آویزنده . 2 - پیوسته ، وابسته .
-
درخت آویز
لغتنامه دهخدا
درخت آویز. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت آویزنده . || (ن مف مرکب ) آویخته از درخت . || (اِ مرکب ) ضُوَع . شوکی . مرغ شب . (زمخشری ).
-
درآویزنده
لغتنامه دهخدا
درآویزنده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آویزنده ؛ دیمری ؛ تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده به مردم و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به درآویختن شود.
-
گوشتاویز
لغتنامه دهخدا
گوشتاویز. (نف مرکب ) آویزنده ٔ گوشت . || (اِ مرکب ) قناره . (زمخشری ). معلاق . (تفلیسی ). چنگک دکان قصابی . کنار. || جایی که گوشت در آن فروشند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). بازار گوشت فروشان . (ناظم الاطباء).
-
آویز
لغتنامه دهخدا
آویز. (نف مرخم )در کلمات مرکّبه چون دست آویز، به معنی وسیله و بهانه ، و دل آویز، و گلاویز مخفف آویزنده است : بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم .سعدی .
-
متناشب
لغتنامه دهخدا
متناشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) فراهم شونده و در یکدیگر آویزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). پیوسته و متصل و درهم آویخته و درهم درآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشب شود.
-
آویز
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله ، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز.
-
مستعصم
لغتنامه دهخدا
مستعصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعصام . آنکه سخت می گیرد چیزی را و ضبط می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مستمسک و چنگ درزننده به کسی یا به چیزی . (اقرب الموارد).- مستعصم باﷲ ؛ چنگ درزننده و آویزنده و مستمسک به خداوند. رجوع به استع...
-
متدلی
لغتنامه دهخدا
متدلی . [ م ُ ت َ دَل ْ لی ] (ع ص ) خرامنده . (آنندراج ). مسرور و خرم . (ناظم الاطباء). || چیزی آویزنده از درخت . (آنندراج ). آویزان و آویخته از درخت . (ناظم الاطباء). || فرود آینده از بالا به نشیب . (آنندراج ). فرود آینده . (ناظم الاطباء). || خوش طب...
-
بخت آویز
لغتنامه دهخدا
بخت آویز. [ ب َ ] (نف مرکب )بخت آویزنده . بخت رسان . طالعآور. طالعانگیز. که بخت بدو آویخته باشد. قرین بخت . مقارن اقبال : به پیروزی و بهروزی همی زی با دل افروزی بدولتهای ملک انگیز و بخت آویز اخترها.منوچهری .
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
شانه آویز
لغتنامه دهخدا
شانه آویز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آویزنده به شانه . که از کتف و شانه فروگذارد. || (ن مف مرکب ) آویخته به شانه . بکتف و منکب فروآویخته . || (حامص مرکب ) آویختن آدمی را بوضعی که دستش بر شانه بندند. (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (آنندراج ). نوعی از تعذیب...