کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آویز
/'āviz/
معنی
۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.
۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.
۳. (صفت) آویختهشده.
۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن
۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.
۶. آویختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حلقآویز.
۷. (اسم، اسم مصدر) [قدیمی] جنگ؛ پیکار؛ نبرد: ◻︎ غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آونگ، گوشوار
۲. آویخته، آویزان، معلق
۳. آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
فعل
بن گذشته: آویخت
بن حال: آویز
دیکشنری
hanging, overhang, slack, tassel
-
جستوجوی دقیق
-
آویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: āviz) هر چیز کوچک و گران قیمت از نوع فلزهای قیمتی ، و مانند آنها که به عنوان گردن بند ، گوشواره، دست بند و مانند آنها میآویزند ؛ (در گیاهی) گلی زینتی ، به شکل زنگوله و قرمز رنگ ؛ گل آویز؛ گل گوشواره ؛ (در گیاهی) گیاه این گل که از خانوادهی مو...
-
آویز
واژگان مترادف و متضاد
۱. آونگ، گوشوار ۲. آویخته، آویزان، معلق ۳. آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
hanger
آویز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] قطعهای که اتاقک یا صندلی یا سایر افزارههای حمل مسافر را به بافۀ کِشنده/ کابل کِشنده متصل میکند
-
آویز
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص فا.) در ترکیب با برخی کلمات معنی آویزنده می دهد: دست آویز، دل آویز. 2 - ( اِ.) جنگ ، نبرد. 3 - جواهری که بر حلقة گوشواره بیاویزند. 4 - بلور و مانند آن که برای زینت به چلچراغ بیآویزند. 5 - منگوله ، شرابه . 6 - گیاهی زینتی با گل های قرمز.
-
آویز
لغتنامه دهخدا
آویز. (اِ) نام قسمی گل با ساقی باریک بطول نیم گز و کمتر و برگی سخت سبز وشبیه ببرگ نعناع و گلی چون گل انار. || منشور و جز آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویخته است زینت را. || آنچه از احجار کریمه چون الماس و زمرد و مانند آن که ...
-
آویز
لغتنامه دهخدا
آویز. (نف مرخم )در کلمات مرکّبه چون دست آویز، به معنی وسیله و بهانه ، و دل آویز، و گلاویز مخفف آویزنده است : بدو گفتم که مشکی یا عبیری که از بوی دلاویز تو مستم .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
اویز
دیکشنری فارسی به عربی
شحمة الاذن , قرط
-
گل آویز
لغتنامه دهخدا
گل آویز. [ گ َ ] (نف مرکب ) دست به گریبان . دست به یقه . مرکب است از گلو و آویز. آویختن .
-
کوزه آویز
لغتنامه دهخدا
کوزه آویز. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) هرچیز که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء).
-
کوهه آویز
لغتنامه دهخدا
کوهه آویز. [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) حلقه و یا دوالی که بر زین نصب کرده و گرز را بدان می بندند. (ناظم الاطباء).
-
دلآویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del āviz) (به مجاز) پسندیده ، خوب ، زیبا و دلنشین ، محبوب .
-
گلآویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol āviz) (= گلِ آویز) ، گلی زینتی به شکل زنگوله و قرمز رنگ ، گلِ آویز ، گل گوشواره ، گیاه همین گل که از خانوادهی مورد است .
-
هم آویز
لغتنامه دهخدا
هم آویز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آورد. هماویز. رجوع به هماویز شود.