کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویختنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آویختنی
لغتنامه دهخدا
آویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور آویختن . ازدرِ آویختن . که آویختن آن ناگزیر و واجب باشد.
-
جستوجو در متن
-
ناویختنی
لغتنامه دهخدا
ناویختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) که آویختنی نیست . که از درآویختن و آویزان کردن نیست . مقابل آویختنی .
-
لنتر
لغتنامه دهخدا
لنتر. [ ل َ ت َ ] (اِ) نوعی چراغ از شیشه به بزرگی کاسه ٔ بزرگ که در آن روغن یا پیه کنند با فتیله ای روشنائی را و آن با دو زنجیر از سقف آویخته شود. شاید این کلمه از لاتینی لانترنا مأخوذ باشد. ظرفی چون کاسه ٔ کشیده و مایل به درازی که در آن روغن کردندی...
-
جاشدان
لغتنامه دهخدا
جاشدان . (اِ مرکب ) صندوق نان بود و جاشکدان نیز گویند. اسدی گوید : در زمی برچیدمی تا جاشدان خوردمی هرچه (هرچ ) اندرو بودی ز نان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 396).در متن شعر و انتساب آن اشتباه شده به این معنی که در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی به جاشدان مع...
-
حرز
لغتنامه دهخدا
حرز. [ ح ِ ] (ع اِ) تعویذ. (محمودبن عمر ربنجنی ). پنام . چشم پنام . طلسم . عوذة. دعائی مأثور اعم از خواندنی و آویختنی . ج ، احراز : حرز است مگر نامش کز داشتن اوآزاد شود بنده و به گردد بیمار. فرخی .منصور که حرز مدح او دائم بر گردن عقل و طبع و جان بند...