کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آوردگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آوردگاه
/'āvardgāh/
معنی
رزمگاه؛ میدان جنگ؛ جای نبرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
رزمگاه، عرصهنبرد، مصاف، معرکه، میدان جنگ، نبردگاه
دیکشنری
arena, field, front
-
جستوجوی دقیق
-
آوردگاه
واژگان مترادف و متضاد
رزمگاه، عرصهنبرد، مصاف، معرکه، میدان جنگ، نبردگاه
-
آوردگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ناوردگاه› [قدیمی] 'āvardgāh رزمگاه؛ میدان جنگ؛ جای نبرد.
-
آوردگاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) آوردگه ، میدان جنگ ، عرصة کارزار.
-
آوردگاه
لغتنامه دهخدا
آوردگاه . [ وَ ] (اِ مرکب ) معرک . معرکه . جنگ گاه . آوردگه . ناوردگه . ناوردگاه . میدان . میدان جنگ . رزمگاه . عرصه ٔ جنگ : بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه . فردوسی .برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه . فردوسی .همی گشت ...
-
واژههای مشابه
-
اوردگاه
لغتنامه دهخدا
اوردگاه . [ اَ وَ ] (اِ مرکب ) میدان کارزار. رجوع به آوردگاه شود.
-
واژههای همآوا
-
اوردگاه
لغتنامه دهخدا
اوردگاه . [ اَ وَ ] (اِ مرکب ) میدان کارزار. رجوع به آوردگاه شود.
-
جستوجو در متن
-
آوردگه
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (اِمر.) نک آوردگاه .
-
آوردخواه
لغتنامه دهخدا
آوردخواه . [ وَ خوا / خا ] (نف مرکب ) جنگجوی : که از ما یکی را به آوردگاه فرستی برِ ترک آوردخواه . فردوسی .نگه کن که بااو به آوردگاه توانی شدن زآن پس آوردخواه .فردوسی .
-
آوردخواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āvardxāh ۱. جنگجو؛ جنگاور: ◻︎ به شبگیر چون من به آوردگاه / روم پیش آن ترک آوردخواه (فردوسی: ۲/۱۷۸ حاشیه).۲. دلیر.
-
پرخاشگاه
لغتنامه دهخدا
پرخاشگاه . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پرخاشگه . میدان جنگ . آوردگاه . آوردگه : بپرخاشگه جان ستان دیدمت قوی دست و چابک عنان دیدمت .نظامی .
-
فش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پش، بش، فژ› [قدیمی] fo(a)š ۱. کاکل.۲. یال اسب: ◻︎ گرفتش فش و یال اسپ سیاه / ز خون لعل شد خاک آوردگاه (فردوسی: ۵/۴۱۲ حاشیه).
-
فشاننده
لغتنامه دهخدا
فشاننده . [ ف َ / ف ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) فروریزنده . نثارکننده : جهاندار باداد نیکوکنش فشاننده ٔ گنج ، بی سرزنش . فردوسی . || فروبارنده . فروریزنده : فزاینده ٔ باد آوردگاه فشاننده ٔ خون ز ابر سیاه .فردوسی .