کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آوخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آواه
لغتنامه دهخدا
آواه . (صوت ) آوَه ! آوخ !
-
آوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹آواه› [قدیمی] 'āvah آوخ؛ آه؛ وای؛ دریغ؛ دریغا.
-
وای
واژگان مترادف و متضاد
آخ، آوخ، آه، افسوس، دردا، فریادا
-
هیهات
واژگان مترادف و متضاد
آوخ، افسوس، ایدریغ، دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا
-
واه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوخ، افسوس، وای ۲. شگفتا، عجب، عجبا
-
آواخ
فرهنگ فارسی معین
(شب جم .) =آوخ : 1 - کلمة افسوس ، آه و آی . 2 - دریغا.
-
آه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای ۲. دم، نفس ۳. مویه، ناله
-
افسوس
واژگان مترادف و متضاد
آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات
-
آه
فرهنگ فارسی معین
(صت .) کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج ، اسف و اندوه به کار می برند. آوه ، آوخ ،آخ و وای نیز گویند. ؛ ~ در بساط نداشتن کنایه از: از هر گونه امکان مالی محروم بودن .
-
تأویه
لغتنامه دهخدا
تأویه . [ ت َءْ ] (ع مص )(از «أوه ») آوخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آه گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
آه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) (کلمۀ افسوس) 'āh ۱. آخ؛ وای؛ آوخ.۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحبدرد آید کارگر (عطار: ۳۷۸).
-
آواخ
لغتنامه دهخدا
آواخ . (صوت ) آوخ . آه . وای . افسوس . دردا : آواخ ز پیمان و ز پیمانه ٔ او. مولوی .|| (اِ) قسمت . نصیب . (برهان ). || آوای نرم . همس . صوت خفی . حسیس . و رجوع به نرم شود.
-
تأوه
لغتنامه دهخدا
تأوه . [ ت َ ءَوْ وُه ْ ] (ع مص ) آوخ کردن . (زوزنی ).آه گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آه کشیدن . (آنندراج ). شکایت کردن و نالیدن . (از اقرب الموارد).
-
شخاییده
لغتنامه دهخدا
شخاییده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) ریش کرده . (فرهنگ رشیدی ). خراشیده : شخایید رخسار و میکرد آوخ ز سردی آهش شخاییده دوزخ . زراتشت بهرام .رجوع به شخاییدن شود.
-
حس
لغتنامه دهخدا
حس . [ ح َ س س ] (ع صوت ) آخ ! اُخ ! اوخ ! اوف !کلمه ای است که در گاه ناگهان خلیدن خار به تن و سوختن به اخگر و جز آن بر زبان رانند، اظهار تالم را.