کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهوفغند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آهوفغند
/'āhufaqand/
معنی
آنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آهوفغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhufaqand آنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوجه: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک/ هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
آهوفغند
فرهنگ فارسی معین
(فَ غَ) (ص مر.) آهوجه ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند.
-
آهوفغند
لغتنامه دهخدا
آهوفغند. [ ف َ غ َ ] (ص مرکب ) آهوجه : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
-
جستوجو در متن
-
آهوجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhujah جهنده مانند آهو؛ آنکه مانند آهو جستوخیز کند؛ آهوفغند.
-
فغند
لغتنامه دهخدا
فغند. [ ف َ غ َ ] (اِ) به معنی از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان ). جستن باشد. (فرهنگ اسدی ).- آهوفغند ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . فرالاوی .|| غریدن . (مهذب الاسماء).
-
آهسته خوی
لغتنامه دهخدا
آهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
-
فغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] faqand ۱. رقص.۲. جستوخیز: ◻︎ هم آهوفغند است و هم تیزتک / هم آهستهخوی است و هم تیزگام (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۴۱).
-
یوزتک
لغتنامه دهخدا
یوزتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) یوزدو. یوزتاخت . که مثل یوز تند بدود. (یادداشت مؤلف ). تیزپا : هم آهوفغند است و هم یوزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . فرالاوی .رجوع به یوز و یوزجست شود.
-
آهوجه
لغتنامه دهخدا
آهوجه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب / ص مرکب ) آنکه جهشی چون آهو دارد. آهوفغند : شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگر ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
-
آزاده خو
لغتنامه دهخدا
آزاده خو. [ دَ / دِ ](ص مرکب ) آزاده خوی . دارای خوی آزادگان : همی تیر و چوگان کنند آرزوی چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟ فردوسی .گمانت چنین است کاین تاج و تخت سپاه و فزونی و نیروی بخت ز گیتی کسی را نبد آرزوی از آن نامداران آزاده خوی ...جهان را بمردی نگ...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی...
-
تک
لغتنامه دهخدا
تک . [ ت َ ] (ص ) بمعنی اندک و قلیل و کم باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوی ، تک : در تک زمان ؛ زمانی کوتاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || تا و تک هر دو تنها بود. (لغت فرس اسدی چ...
-
ز
لغتنامه دهخدا
ز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و مائیه و حر...