کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهوبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آهوبره
/'āhubar[r]e/
معنی
۱. برۀ آهو؛ آهوبچه؛ بچۀ آهو.
۲. = هوبره
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آهوبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'āhubar[r]e ۱. برۀ آهو؛ آهوبچه؛ بچۀ آهو.۲. = هوبره
-
آهوبره
لغتنامه دهخدا
آهوبره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. آهوبچه . برّه ٔ آهو. شادن . رشا. غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . طلا. خِشف . ریم . جدایه . خریجه . یعفور : کف یوز پرمغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره . عنصری .این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خویدگفتی آهوبره م...
-
واژههای مشابه
-
اهوبره
دیکشنری فارسی به عربی
ظبي
-
جستوجو در متن
-
شاصر
لغتنامه دهخدا
شاصر. [ ص ِ ] (ع اِ) آهوبره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهوبره ای که شاخ زدن تواند و گفته اند آهوبره ای که یک ماهه شده باشد و گفته اند آهو بره ای که استوار و آزموده نشده باشد و گفته اند آهو بره ای که نیرو گرفته و به جنبش در آمده باشد. (ازاقرب الموار...
-
ابره
فرهنگ فارسی معین
(اُ رِ) (اِ.) هوبره ، آهوبره .
-
شدن
فرهنگ فارسی معین
(شَ دَ) [ ع . ] (اِ.) مخفف شادن ، آهوبره .
-
ابز
لغتنامه دهخدا
ابز. [ اَ ] (ع مص ) برجستن آهوبره .
-
fawn
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حنایی، رشا، گوزن، اهوبره، بچه زاییدن، اظهار دوستی کردن، تملق گفتن
-
عنز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'anz ۱. بزماده؛ ماده بز.۲. ماده آهو.۳. آهوبرۀ ماده.
-
fawns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فونز، رشا، گوزن، اهوبره، بچه زاییدن، اظهار دوستی کردن، تملق گفتن
-
آهوبچه
لغتنامه دهخدا
آهوبچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. بره ٔ آهو. آهوبره . شادِن . رشا. و رجوع به آهوبره شود : آهوبچه کی باشد چون بچه ٔ ضیغم ؟ فرخی .- آهوبچه ٔ ماده ؛ عَزَّه .
-
عاجزی
لغتنامه دهخدا
عاجزی . [ ج ِ] (حامص ) عمل عاجز. ناتوانی . درماندگی : نهنگی که او پیل را پی کندز آهوبره عاجزی کی کند. نظامی .و رجوع به عاجز شود.
-
نخجیرسوز
لغتنامه دهخدا
نخجیرسوز. [ ن َ ] (نف مرکب ) شکاری . شکارافکن : بغلتید آن شیر نخجیرسوزچو آهوبره زیرچنگال یوز.نظامی .