کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهن سازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آهن داغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āhandāq اثر سوختگی بر نقطهای از پوست بدن کسی یا حیوانی با آهن گداخته برای علامت گذاشتن یا درمان درد.
-
آهن دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهنیندل› [قدیمی، مجاز] 'āhandel ۱. سنگدل؛ سختدل؛ بیرحم.۲. دلیر.
-
آهن دلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'āhandeli سختدلی یا شکیبایی و مقاومت: ◻︎ گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲: ۵۶۴).
-
آهن ربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āhanrobā جسمی که آهن و بعضی فلزات را به سوی خود جذب کند.〈 آهنربای الکتریکی: قطعۀ آهن یا فولادی که به سبب عبور الکتریسیته، خاصیت مغناطیسی پیدا میکند.
-
آهن سلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'āhansalab کسی که جوشن یا خفتان فولادی پوشیده باشد: ◻︎ جایی که برکشند مصاف از بر مصاف / وآهنسلب شوند یلان از پس یلان (فرخی: ۳۳۰).
-
آهن شیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āhanšiyār = آهنجفت
-
آهن کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: āsīnkār] 'āhankār پیشهوری که آلات و ادوات آهنی میسازد؛ آهنگر؛ آهنکوب.
-
آهن کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (فیزیک) [قدیمی] 'āhankeš = آهنربا
-
آهن کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āhankub کسی که پیشهاش نصب کردن و کوبیدن ورقههای فلزی به شیروانی یا جای دیگر است.
-
آهن کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āhankubi شغل و عمل آهنکوب؛ کوبیدن تسمهها یا ورقههای آهنی بر روی شیروانی یا اتاق اتوبوس یا جای دیگر.
-
آهن گداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhangodāz آنکه یا آنچه آهن را ذوب میکند؛ گدازندۀ آهن
-
آهن گدازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āhangodāzi عمل گداختن آهن.
-
آهن گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āhangozār ۱. آنکه تیر و مانند آن را از آهن بگذراند.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند: ◻︎ شمار سپه آمدش صدهزار / همه شیرمردان آهنگذار (فردوسی۲: ۸۴۶).۳. هر چیز که ازآهن بگذرد: تیغ آهنگذار: ◻︎ کجا تیغ و ژوپین آهنگذار / کجا نیزه و گرزۀ گاوسار...
-
siderophile
آهندوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی عنصری که بیشتر در فاز فلزی متمرکز است تا در فازهای سیلیکاتی و سولفیدی و احتمالاً بیشتر در هستۀ زمین متمرکز است تا در گوشته و پوستۀ آن
-
magnet
آهنربا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] قطعهای از مادۀ فرومغناطیس یا فریمغناطیس که در آن حوزههای مغناطیسی به گونهای ردیف شدهاند که در خارج از آن قطعه، میدان مغناطیسی خالص به وجود میآید