کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهن تاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
galvanized iron
آهن سفید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ورقۀ آهن رویاندودشده
-
track 1
خط آهن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مجموعهای ثابت که بستر حرکت وسایل نقلیۀ ریلی است و بارهای وارده را تحمل میکند
-
pedalfer
خاکآهن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] گروه بزرگی از خاکها که در فرایند تشکیل آنها مقدار اکسید فلزات سهظرفیتی بیش از سیلیس باشد
-
heme iron
خونآهن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] آهنی که از هموگلوبین و میوگلوبین موجود در گوشت به دست میآید
-
Iron Age
عصر آهن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] سومین عصر پس از عصر سنگ و عصر مفرغ در تقسیمبندی سهگانۀ اعصار که در آن برای ساختن بخشی از ابزارها و رزمافزارها از آهن استفاده میکردند
-
آهن داغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - داغ کردن بخشی از پوست تن جانور با آهن تفته برای نشان گذاشتن یا مداوا. 2 - فرو بردن آهن تفته در آب .
-
آهن پاره
فرهنگ فارسی معین
(هَ. رِ) (اِمر.) 1 - تکه ای از آهن . 2 - (عا.) هر یک از قطعات ماشین مستعمل و دور انداختنی ، اتومبیل کهنه .
-
آهن پوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) کسی که زره آهنین به تن دارد.
-
آهن جامه
فرهنگ فارسی معین
(هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند.
-
آهن جفت
فرهنگ فارسی معین
( ~. جُ) (اِمر.) گاوآهن .
-
آهن خا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (هَ) (ص مر.) 1 - کسی که آهن را با دندان نرم کند. 2 - کنایه از: اسب سرکش و پرزور.
-
آهن ربا
فرهنگ فارسی معین
( ~. رُ) (اِفا. اِمر.) 1 - هر جسمی که آهن ، فولاد، و نیکل را به طرف خود جذب کند. ؛ ~ی القایی جسمی که در اثر مجاورت با آهن ربا خاصیت آهن ربایی پیدا کند. ؛~ی الکتریکی (برقی ) میلة آهنی که سیم روپوش داری را چندین بار دور آن پیچیده باشند و همین که جری...
-
آهن رگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ) (ص مر.) اسب قوی ، اسب پرزور.
-
آهن گذار
فرهنگ فارسی معین
(هَ. گُ) (ص مر.) کسی که تیر را از آهن بگذراند.
-
ریم آهن
فرهنگ فارسی معین
( ~. هَ) (اِمر.) آن چه که از آهن پس از ذوب در کوره باقی می ماند یا به هنگام پتک زدن از آن فرو می ریزد.