کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آهمند
/'āhomand/
معنی
۱. گناهکار.
۲. دروغگو.
۳. = آهومند
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مختل، معیوب، ناقص
۲. عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر
۳. بیمار، مریض، ناخوش ≠ سالم، صحیح
دیکشنری
culpable
-
جستوجوی دقیق
-
آهمند
واژگان مترادف و متضاد
۱. مختل، معیوب، ناقص ۲. عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر ۳. بیمار، مریض، ناخوش ≠ سالم، صحیح
-
آهمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهومند› [قدیمی] 'āhomand ۱. گناهکار.۲. دروغگو.۳. = آهومند
-
آهمند
فرهنگ فارسی معین
(هُ مَ)(ص مر.) 1 - آهومند، گناهکار، عاصی . 2 - معیوب . 3 - دروغگو.
-
آهمند
لغتنامه دهخدا
آهمند. [ هَُ م َ ] (ص مرکب ) شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی . جانی : چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به برنهادی اَبَر دست و سندان زبرکَفَش سوختی گر بد...
-
جستوجو در متن
-
معیوب
واژگان مترادف و متضاد
آهمند، خراب، عیبناک، فاسد، ناقص ≠ سالم
-
معیوب شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. عیبناک شدن، عیبدار شدن ۲. آهمند شدن ۳. ناقص شدن
-
ذات عوار
لغتنامه دهخدا
ذات عوار. [ ت ُ ع ِ ] (ع ص مرکب ) آهمند. معیوب . فاسد.
-
مریض
واژگان مترادف و متضاد
آهمند، بستری، بیمار، دردمند، رنجور، علیل، کسل، ناتوان، ناخوش، ناسالم ≠ تندرست، سالم
-
مریض شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیمارشدن، ناخوش شدن ۲. تب گرفتن، تب داشتن ۳. دردمند گشتن، آهمند شدن ≠ شفا یافتن، معالجه شدن
-
بیمار
واژگان مترادف و متضاد
آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیلالمزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم ≠ سالم
-
ناقص
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهمند، عیبناک، معیوب، ویدا ۲. غیرکامل، کم، ناتمام، نارسا ≠ کامل
-
آهومند
لغتنامه دهخدا
آهومند. [ م َ ] (ص مرکب ) مریض . بیمار. || معیوب . ناقص . آهُمند.- مغزی آهومند ؛ دماغی مختل . مُخبط : ز پیری مغزت آهومند گشته ست ز گیتی روزگارت درگذشته ست . (ویس و رامین ).و رجوع به آهُمند شود.
-
مختل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ۲. آهمند، محتاج، نیازمند ۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان
-
گناهکار
لغتنامه دهخدا
گناهکار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بزهمند و سیاهکار و عاصی . (آنندراج ). بزه کار. اهمند. تباه کار. تبه کار. آثِم . اَثیم . اَثوم . جارِش . جافی . جَریم . مُجرِم . (منتهی الارب ). جائِب .(ناظم الاطباء). حارِج . حَرِج . (منتهی الارب ). خاطِی .(دهار). عاصی . مُ...