کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آهسته
/'āheste/
معنی
۱. آرام؛ یواش؛ بیشتاب؛ دارای حرکت کند.
۲. بیسروصدا؛ با صدای کم و پایین.
۳. [قدیمی] متین؛ باوقار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آرام، بتدریج، بطیء، تانی، درنگ، کند، ملایم، نرم، نرمنرمک، یواش ≠ تند، سریع
دیکشنری
heavy, dull, easy, leisurely, light, low, glacial, glacially, heavily, slow, soft, noiseless, quietly, sluggish, tardy
-
جستوجوی دقیق
-
آهسته
واژگان مترادف و متضاد
آرام، بتدریج، بطیء، تانی، درنگ، کند، ملایم، نرم، نرمنرمک، یواش ≠ تند، سریع
-
آهسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) 'āheste ۱. آرام؛ یواش؛ بیشتاب؛ دارای حرکت کند.۲. بیسروصدا؛ با صدای کم و پایین.۳. [قدیمی] متین؛ باوقار.
-
آهسته
فرهنگ فارسی معین
(هِ تِ) (ص . ق .) 1 - کند. 2 - آرام ، ساکت . 3 - مهربان . 4 - باوقار. 5 - بردبار.
-
آهسته
لغتنامه دهخدا
آهسته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص ، ق ) آرام . بی شرور : اوهر، شهرکیست به بر کوه نهاده و با آبهای بسیار، جائی بسیارکشت و مردمانی آهسته . (حدودالعالم ).شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه . فرخی .بس آهسته و چابک و بخردندز کنعان بامّ...
-
آهسته
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âssa طاری: yavâš طامه ای: âsse طرقی: âssa کشه ای: âssa نطنزی: âssa
-
واژههای مشابه
-
اهسته
دیکشنری فارسی به عربی
بطيي , تدريجي , ضعيف , ضوء , لطيف , مستوي واطي
-
آهسته آهسته
واژهنامه آزاد
آرام آرام.
-
آهسته خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آهستهخوی› 'āhestexu آرام؛ بیشور و شر.
-
آهسته کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhestekār آنکه به کندی حرکت کند یا کار کند؛ کند؛ کندکار؛ دیرجنب.
-
آهستهرهش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] ← پیوستهرهش
-
آهسته کار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) نرم خو، ملایم .
-
آهسته خوی
لغتنامه دهخدا
آهسته خوی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آرام : هم آهوفغند است و هم تیزتک هم آهسته خوی است و هم تیزگام .فرالاوی .
-
آهسته خویی
لغتنامه دهخدا
آهسته خویی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال آهسته خوی .
-
آهسته رای
لغتنامه دهخدا
آهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .