کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آنچنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آنچنان
/'ānče(o)nān/
معنی
آنطور؛ بهطوری؛ آنگونه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
much
-
جستوجوی دقیق
-
آنچنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آنچونان] 'ānče(o)nān آنطور؛ بهطوری؛ آنگونه.
-
آنچنان
لغتنامه دهخدا
آنچنان . [ چ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف آن چونان . بطوری . بقسمی . بدانگونه . آنطور. آنگونه .
-
واژههای همآوا
-
آن چنان
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (ق .) به طور، بدان گونه .
-
جستوجو در متن
-
بوجه
فرهنگ فارسی معین
(بِ وَ) [ ع - فا. ] (ق .) شایسته ، آنچنان که باید.
-
تُفِيضُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
آنچنان سرگرم (آن کار) شديد که از هر چيز ديگري غافل شديد.
-
آندون
فرهنگ فارسی معین
(ق .) 1 - آن جا. 2 - بدان سوی ، بدان جهت . 3 - آنچنان .
-
چنان
واژگان مترادف و متضاد
۱. مانند، مثل، شبیه، چون ۲. مثل آن، مانند آن، شبیه آن ≠ چنین ۳. آنچنان، آنگونه، آنطور، آنسان ≠ اینسان ۴. بدانسان، بدانگونه
-
پیکان
لغتنامه دهخدا
پیکان . [ پ َ ] (اِخ ) نام موضعی از رستاق قاسان آنچنان که در تاریخ قم آمده است . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 118).
-
فسونگری
لغتنامه دهخدا
فسونگری . [ ف ُ گ َ ] (حامص مرکب ) افسون . فسون . فسون خواندن . فسون کردن : پیش افسون آنچنان پریی نتوان رفت بی فسونگریی .نظامی .
-
مهرمند
لغتنامه دهخدا
مهرمند. [ م ِ م َ ] (ص مرکب ) دارای مهر. بامحبت . دوست : آنچنان رو که غلامان رفته اندتا سگش گردد حلیم و مهرمند.مولوی .
-
بان باسک
لغتنامه دهخدا
بان باسک . [ س َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف جنوب هند، آنچنان که در باج پران آمده است . (از ماللهند بیرونی ص 150).
-
داکشنات
لغتنامه دهخدا
داکشنات . [ ش ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از جنوب هند آنچنان که در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی ص 151).
-
گربه چشمی
لغتنامه دهخدا
گربه چشمی . [ گ ُ ب َ/ ب ِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) کبودچشمی . زاغ چشمی . ازرقی . داشتن چشمی آنچنان گربه . رجوع به گربه چشم شود.