کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمین زیست زاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
امین
فرهنگ نامها
(تلفظ: amin) (عربی) امانتدار ، زنهاردار ؛ طرف اعتماد ، معتمد ؛ (در اعلام) از القاب حضرت محمد (ص) پیش از بعثت ؛ لقب جبرئیل .
-
امین
واژگان مترادف و متضاد
استوار، امانتدار، ثقه، درستکار، درست، درستکردار، صالح، موتمن، معتمد، معتمد، موثق
-
امین
فرهنگ واژههای سره
درستکار، راستین، گرودار
-
امین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: امناء] 'amin ۱. امانتدار.۲. کسی که مردم به او اعتماد کنند؛ طرف اعتماد.۳. درستکار.
-
امین
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) 1 - امانتدار، معتمد. 2 - وکیل ، مباشر. 3 - مدیر. 4 - مرشد، مرد کامل .
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 655 تن سکنه . محصول آن غلات ، زعفران و زرشک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (اِخ ) محمدبن هارون الرشید دارای کنیه ٔ ابوموسی و ابوعبداﷲ،ششمین خلیفه ٔ عباسی بود (193 - 198 هَ .ق ./ 808 - 813 م .). او را محمد زبیده نیز گویند . امین در زمان پدر به ولیعهدی تعیین گردید و پسر دیگر هارون ، عبداﷲ ملقب به مأمون که مادرش...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (اِخ ) مولانا احمد، معروف به شاه ولی اﷲ محدث ، پسر عبدالرحیم . از خانواده ٔ علم وادب و عارف و صاحب تصانیفی است و در نظم و نثر عربی و فارسی استاد بود.1176 هَ .ق . درگذشت . از اوست :نخستین باده کاندر جام کردندمزاجش عکس آن گلفام کردندز دری...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (ع ص ) امانت دار. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء). زنهاردار. (فرهنگ فارسی معین ). قفان . (منتهی الارب ، ذیل ق ف ن ). قبان . (منتهی الارب ، ذیل ق ب ن ). مقابل خائن ، زنهارخوار. (یادداشت مؤلف ) : طالب و صابر و بر سر دل خویش...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (ع ، اسم فعل ) ای خدا مستجاب کن . چنین بادا. چنین کن . (منتهی الارب ). آمین . و رجوع به آمین شود.
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) دروغتر. اکذب : احسن الشعر امینه و اعذبه اکذبه . (یادداشت مؤلف ).
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اُ م َ ] (اِخ ) نام چند تن از روات حدیث است . رجوع به منتهی الارب و الاصابة فی تمییز الصحابة شود.
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ام . دو مادر.- ورم امین ؛ بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق پدید آید. (از یادداشت مؤلف ) .
-
آمين
دیکشنری عربی به فارسی
امين , چنين باد , خداکند , انشاء الله
-
أَمِينٌ
فرهنگ واژگان قرآن
امانت دار