کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمیز قلمدون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طعن آمیز
لغتنامه دهخدا
طعن آمیز. [ طَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به سرزنش .
-
طعنه آمیز
لغتنامه دهخدا
طعنه آمیز. [ طَ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) سخنی آمیخته به سرزنش و بیغاره .
-
غرض آمیز
لغتنامه دهخدا
غرض آمیز. [ غ َ رَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به غرض . آنچه همراه با غرض و سودجویی ودشمنی باشد. غرض آلود : و سخن هیچکس که غرض آمیز بودی قبول نکردی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72).هر نفسی کآن غرض آمیز شددوستیی دشمنی انگیز شد.نظامی .
-
اغراق آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] 'eqrāq[']āmiz آمیخته به اغراق.
-
کنایه آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kenāye'āmiz آمیخته به طعن و توهین.
-
گله آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفتمفعولی) gele'āmiz آمیختهبهگله و شکایت.
-
لطف آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عربی. فارسی] lotf[']āmiz آمیخته با مهربانی و نرمی و نیکویی.
-
مبالغه آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] mobāleqe'āmiz آمیختهبه مبالغه.
-
مردم آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mardom[']āmiz ۱. [مجاز] خوشخو و با ادب.۲. [قدیمی] آنکه با مردم آمیزش و معاشرت کند.
-
جنون آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) آمیخته به دیوانگی .
-
رنگ آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار.
-
سایه آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) مجازاً، ناخالص .
-
مصلحت آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) آن چه توأم با مصلحت باشد، خیرخواهانه .
-
تحریک آمیز
لغتنامه دهخدا
تحریک آمیز. [ ت َ ] (ن مف مرکب ) مهیج . که با هیجان و تحریک آمیخته باشد. که موجب برانگیختگی و هیجان باشد. تهییج کننده ، و معمولاً تهییجی که مخالف آرامش و نظم اجتماع باشد: فلان ، نطقی تحریک آمیز کرد. سخنان تحریک آمیز او مرا بر آن کار واداشت .
-
دردی آمیز
لغتنامه دهخدا
دردی آمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دردی . ناصاف . ناخالص : مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است .حافظ.