کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمیز
/'āmiz/
معنی
۱. = آمیختن
۲. آمیخته با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشمآمیز، عبیرآمیز، مردمآمیز، مشکآمیز، ◻︎ دلم رمیدۀ لولیوشیست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگآمیز (حافظ: ۵۳۶).
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.
۴. [قدیمی] همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: آمیخت
بن حال: آمیز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آمیختن) ‹آمیغ› 'āmiz ۱. = آمیختن۲. آمیخته با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشمآمیز، عبیرآمیز، مردمآمیز، مشکآمیز، ◻︎ دلم رمیدۀ لولیوشیست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگآمیز (حافظ: ۵۳۶).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ ج...
-
آمیز
لغتنامه دهخدا
آمیز. (اِمص ) آمیغ. مباشرت . صحبت . آرمش با. نزدیکی با. وقاع . || معاشرت . || آمیزش . (برهان ). || مخلوط کردن دو چیز یا زیاده با یکدیگر. (برهان ).
-
آمیز
لغتنامه دهخدا
آمیز. (نف مرخم ) به معنی آمیزنده ، در کلمات مرکّبه ، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن : امرد آنگه که خوبروی بودتلخ گفتار و تندخوی بودچون بریش آمد و بلعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود. سعدی . || (ن مف مرخم )به معنی آمیخته ، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، ...
-
واژههای مشابه
-
امیز
لغتنامه دهخدا
امیز. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) ممتازتر. برتر: و کان ابن بطلان اعذب الفاظاً و اکثر ظرفاً و امیز فی الادب [ من ابن رضوان ] . (عیون الانباء ج 1 ص 242 س 3).
-
عشق آمیز
لغتنامه دهخدا
عشق آمیز. [ ع ِ ] (ن مف ) آمیخته به عشق : در اثنای رقعه کلمات دلاویز و سخنان عشق آمیز درج کرد. (سندبادنامه ص 103).
-
عشوه آمیز
لغتنامه دهخدا
عشوه آمیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](ن مف مرکب ) آمیخته به عشوه و فریب : همگان عشوه آمیز سخن میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند. (تاریخ بیهقی ص 495). بر آن سخنان عشوه آمیز و غرورانگیز ایشان دل نباید نهاد. (تاریخ بیهقی ص 599).
-
طیبت آمیز
لغتنامه دهخدا
طیبت آمیز. [ ب َ ] (ن مف مرکب ) سخنی آمیخته با شوخی . کلامی که آمیخته با مزاح و خوش منشی باشد : غالب گفتار سعدی طرب انگیز است و طیبت آمیز. (گلستان سعدی ).
-
کنایه آمیز
لغتنامه دهخدا
کنایه آمیز. [ ک ِ ی َ / ی ِ ] (ن مف مرکب ) کلمه یا عبارتی توأم با کنایه . (از فرهنگ فارسی معین ). آمیخته با گوشه و کنایه . || کلمه یا عبارتی مبنی بر توهین و تعریض . (فرهنگ فارسی معین ) : روی کلمه ٔ کنایه آمیز «شوهرم » با لبخندی طنزآلود... تکیه کرد. ...
-
sociable
مردمآمیز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] فردی که قادر است همنشینی و دوستی و روابط اجتماعی آرام و پایداری با همنوعان خود داشته باشد متـ . جامعهپذیر
-
نفاق آمیز
لغتنامه دهخدا
نفاق آمیز. [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) به دروغ و تزویر آمیخته : رها کن جنگ و راه صلح بگشای نفاق آمیز عذری چند بنمای .نظامی .
-
نصیحت آمیز
لغتنامه دهخدا
نصیحت آمیز. [ ن َ ح َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته با نصیحت . (ناظم الاطباء). ناصحانه : نصیحت خالص از ریا و صادقانه و وعظ نصیحت آمیز مشفقانه . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 94).
-
ننگ آمیز
لغتنامه دهخدا
ننگ آمیز. [ ن َ ] (ن مف مرکب ) ننگین . آمیخته به ننگ و زشتی و بدنامی .
-
نکته آمیز
لغتنامه دهخدا
نکته آمیز. [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پر از لطافت و ظرافت : خطاب نکته آمیز. (ناظم الاطباء). سخنی پر از دقایق و لطایف و اشارات .
-
قهر آمیز
فرهنگ واژههای سره
خشونت آمیز، پرخاشگرانه