کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمیختن
/'āmixtan/
معنی
۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.
۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.
۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان بیامیختی / به شادی و از جنگ بگریختی (فردوسی: ۲/۲۶۷).
۴. (مصدر لازم) [قدیمی] نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج
۲. اختلاط، موانست، معاشرت
۳. آرمش، خفتوخیز
فعل
بن گذشته: آمیخت
بن حال: آمیز
دیکشنری
alloy, commingle, blend, combine, compound , concoct, cross, intermingle, mix, mingle, stir
-
جستوجوی دقیق
-
آمیختن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آغشتن، امتزاج، مخلوطکردن، مزج ۲. اختلاط، موانست، معاشرت ۳. آرمش، خفتوخیز
-
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmēxtan] ‹آمیزیدن، آمیغدن، آمیغیدن› 'āmixtan ۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان ب...
-
آمیختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - درهم کردن یا شدن ، مخلوط کردن یا شدن .2 - معاشرت . 3 - همخوابگی . 4 - جفت گیری .
-
آمیختن
لغتنامه دهخدا
آمیختن . [ ت َ ] (مص ) درهم کردن . مزج . خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن . تخلیط. سوط. مذق . تألیف . ممزوج کردن . تقشیب . شوب . آمودن . ترکیب . مرکب کردن . (زوزنی ). تهویش . تشریج . بَکْل . (تاج المصادر بیهقی ). مشج . اِشراب . حیس . مخلوط شدن . درهم ش...
-
واژههای مشابه
-
امیختن
دیکشنری فارسی به عربی
اخلط , ادمج , تخمير , مرکب , مزيج , مساهم , مصهر
-
عطر آمیختن
لغتنامه دهخدا
عطر آمیختن . [ ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطرآلودن . عطر زدن . خوشبو کردن .
-
درهم آمیختن
لغتنامه دهخدا
درهم آمیختن . [ دَ هََ ت َ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن . ممزوج کردن . || مخلوط شدن . ممزوج شدن . املاس ؛ درهم آمیختن تاریکی . ملابسة؛ درهم آمیختن کار. (از منتهی الارب ). اعتکار؛ درهم آمیخته شدن تاریکی .
-
رنگ آمیختن
لغتنامه دهخدا
رنگ آمیختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آمیختن رنگهای گوناگون بهم . چند رنگ مختلف را بهم درآمیختن . رجوع به رنگ و رنگ آمیز و رنگ آمیزی شود. || حیله کردن . نیرنگ زدن . مکر بکار بردن . رنگ درآمیختن . رجوع به رنگ و رنگ درآمیختن و رنگ آمیز شود : نبیند نه لشکر...
-
بهم آمیختن
لغتنامه دهخدا
بهم آمیختن . [ ب ِ هََ ت َ ] (مص مرکب ) درهم و مخلوط شدن . مخلوط کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بهم امیختن
دیکشنری فارسی به عربی
مراوغة
-
با هم امیختن
دیکشنری فارسی به عربی
شابک
-
جستوجو در متن
-
کثره تخلیط
واژهنامه آزاد
دروغ آمیختن و آمیختن باطل در چیزی
-
آمیختنی
لغتنامه دهخدا
آمیختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور آمیختن . ازدرِ آمیختن . که آمیختن آن ناگزیر بود.