کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموزگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آموزگاری
لغتنامه دهخدا
آموزگاری . [ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و عمل و صفت آموزگار. تعلیم .
-
جستوجو در متن
-
doctrinality
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموزگاری
-
doctrinairism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموزگاری
-
doctrinarianism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموزگاری
-
مدرسی
واژگان مترادف و متضاد
آموزگاری، تدریس، تعلیم، معلمی ≠ تلمذ
-
didactics
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموزگاری، تعلیم، فن تعلیم، نواموزی
-
معلمی
واژگان مترادف و متضاد
آموزگاری، مربیگری، تعلیمدهی، دبیری، مدرسی ≠ دانشآموزی، شاگردی
-
استادی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آموزگاری، معلمی ۲. تبحر، حذاقت، خبرگی، مهارت ۳. تردستی، چیرهدستی، زیرکی ≠ شاگردی، ناشیگری
-
هیربد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هربد› hirbad ۱. موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشتهاند؛ معلم علوم دینی زردشتی.۲. قاضی زردشتی.
-
طراد
لغتنامه دهخدا
طراد. [ طَرْ را ] (اِخ ) نجیب بن ابراهیم بن متری طراد. خانواده ٔ طراد بتوانگری در مال و رجال از عهدی قدیم در بیروت شهرتی بسزا داشتند نجیب ابراهیم بسال 1895 م . در بیروت ولادت یافت و مبادی لغت عرب را در مدرسه ٔ القدیس جاورجیوس که مؤسسه ٔ روم ارتودکس ...
-
استادی
لغتنامه دهخدا
استادی . [ اُ ] (حامص ) آموزگاری . معلمی . || حذق . حذاقت . حاذقی . مهارت . ماهری . نیکدانی : اکنون استادی درین طاق زدنست که چگونه بهم برآورد. (نزهت نامه ٔ علائی ).جمله برانداز به استادئی تا تو فرومانی و آزادئی . نظامی .موی تراشی که سرش میستردموی بمو...
-
استورم
لغتنامه دهخدا
استورم . [ اِ ] (اِخ ) ژاک شارل فرانسوا (1803 - 1855 م .). یکی از حکمای ریاضی فرانسوی آلمانی الاصل . مولد او ژنو از کشور سویس (روز 29 سپتامبر 1803 م .). وی در آغاز کارسمت آموزگاری پسر مادام دواستال داشت و با کولادون که یکی از همشاگردیان او بود برای ت...
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملا محمدسعید مازندرانی پسرمحمدصالح متخلص به اشرف و معروف به اشرف مازندرانی .در شعر و ادب شاگرد صائب تبریزی بود و در خط نستعلیق نزد عبدالرشید دیلمی تلمذ کرد. قطعه ٔ مفصلی در وفات دو استاد خود سروده است که دو بیت آن نقل میشود:کر...
-
رتبه
لغتنامه دهخدا
رتبه . [ رُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ)رتبت . رتبة. پایه . (منتهی الارب ). پایه . مرتبه . (صراح اللغة). قدر و منزلت و جاه . (از شعوری ج 2 ورق 26). درجه و طبقه و مرتبه و پایه و جاه و شأن و منزلت و منصب و مقام . (ناظم الاطباء). پایگاه . رتبت : این فصل از ...