کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمود
/'āmud/
معنی
۱. ساخته.
۲. آراسته.
۳. بهرشتهکشیدهشده: گوهرآمود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
line
-
جستوجوی دقیق
-
آمود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āmud ۱. ساخته.۲. آراسته.۳. بهرشتهکشیدهشده: گوهرآمود.
-
آمود
لغتنامه دهخدا
آمود. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن ، بگوهرکشیده . مُنسلک به ... در رشته های آن گوهر درآورده . در تارهای آن گوهر منسلک کرده . || مرصع. درنشانده : گرفته مهد را در تخته ٔ زربرآموده بمروارید و گوهر. نظامی .نشاندش بر سریر گوهرآمودزم...
-
آمود
واژهنامه آزاد
تزیین الحاقی و نما سازی سنگی وگچکاری
-
واژههای مشابه
-
عقیق آمود
لغتنامه دهخدا
عقیق آمود. [ ع َ ] (ن مف مرکب ) به عقیق آمیخته . آمیخته به عقیق : در گنجینه را گرفتم زودتا کنم لعل را عقیق آمود.نظامی .
-
واژههای همآوا
-
عمود
واژگان مترادف و متضاد
۱. چماق، چوبدستی، گرز ۲. تیرک، ستون
-
عمود
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، پایه . 2 - گرز. 3 - شاهین ترازو. 4 - رییس و سرور قوم .
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آشیانی بزرگ ...
-
عمود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَعمَده و عُمُد] 'amud ۱. (ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد.۲. [قدیمی] ستون؛ پایه.۳. [قدیمی] ستون خانه.۴. [قدیمی] گرز؛ گرز آهنی.۵. [قدیمی] رئیس؛ سرور.۶. [قدیمی] بزرگ قوم.
-
عمود
واژهنامه آزاد
راست. آن به چَمِ وارونِ کژ است. دو خط عمود بر هم به پارسی می شود دو خد راست بر هم. عمودی از رأس مثلث بر ضلع روبرو فرود می آوریم به پارسی می شود خدی از تارک سِگوش بر بَرِ روبرو راست فرود می آوریم. عمودی از وسط ضلع مثلث بالا می بریم به پارسی می شود خدی...
-
جستوجو در متن
-
آموده
لغتنامه دهخدا
آموده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آراسته . متحلی : بخوی خوش آموده بِه ْ گوهرم بر این زیستم هم بر این بگذرم . نظامی .رجوع به آمای و آمود و آمودن شود. || پرکرده . انباشته . (از برهان ). مندرج .
-
دانه نشان
لغتنامه دهخدا
دانه نشان . [ ن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ دانه . که دانه نشاند. که ترصیع کند. که دانه های گوهر در چیزی جای دهد. || (ن مف مرکب ) دانه نشانده . دانه آمود. مرصع. دارای قطعات خرد و درشت از احجار قیمتی . از جواهر و سنگهای گرانبها بقطعات خرد و درش...