کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموخته کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آموخته کردن
معنی
( ~. کَ دَ) (مص م .) عادت دادن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
accustom, train
-
جستوجوی دقیق
-
آموخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) عادت دادن .
-
واژههای مشابه
-
صحبت آموخته
لغتنامه دهخدا
صحبت آموخته . [ ص ُ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مؤدب . باتربیت .آنکه راه و رسم معاشرت و سخن گوئی داند : جهاندیده و دانش اندوخته سفرکرده و صحبت آموخته .سعدی .
-
learned helplessness
درماندگی آموخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] بیانگیزگی و ناتوانی در واکنش به دلیل قرار گرفتن در معرض محرکها و وقایع ناخوشایندی که از اختیار فرد خارج است
-
ادب آموخته
لغتنامه دهخدا
ادب آموخته . [ اَ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) فرهیخته . فرهنگ یافته : آنکه ز نخلیش خمی کمتر است با ادب آموختگان خمتر است .امیرخسرو دهلوی .
-
خدمت آموخته
لغتنامه دهخدا
خدمت آموخته . [ خ ِ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کارآمد. مجرب در مراسم بندگی و طاعت . مؤدب به آداب و شرایط بندگی . آنکه آداب آموخته . آشنا بره و رسم بندگی و خدمت : درآمد مغ خدمت آموخته مغانه چو آتش برافروخته .نظامی .
-
اسب اموخته
دیکشنری فارسی به عربی
ادر
-
آموخته و فرهیخته
فرهنگ گنجواژه
دانشمند.
-
جستوجو در متن
-
inured
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متولد شد، عادت دادن، اموخته کردن، معتاد کردن، موجب شدن
-
inuring
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درگیر شدن، عادت دادن، اموخته کردن، معتاد کردن، موجب شدن
-
inure
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منور، عادت دادن، اموخته کردن، معتاد کردن، موجب شدن
-
manage
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدیریت کردن، اسب اموخته، اداره کردن، مباشرت کردن، گرداندن، از پیش بردن، سرپرستی کردن، ضبط کردن
-
ادر
دیکشنری عربی به فارسی
اداره کردن , تقسيم کردن , تهيه کردن , اجرا کردن , توزيع کردن , تصفيه کردن , نظارت کردن , وصايت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبري کردن(ارکستر)() مدير , رءيس , مدير تصفيه , وصي , گرداندن , از پيش بردن , اسب اموخته , نگهداري کردن از , وجه کر...
-
تارک شدن
لغتنامه دهخدا
تارک شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیز آموخته را فراموش کردن . (فرهنگ نظام ).