کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آموخت
فعل
بن گذشته: آموخت
بن حال: آموز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آموخت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: behmot طاری: behmot طامه ای: balad bobo طرقی: behmot کشه ای: balad bebo نطنزی: balad babo
-
واژههای مشابه
-
آمُوخْتَ
لهجه و گویش گنابادی
amowkhta در گویش گنابادی یعنی کاربلد ، با تجربه ، متبحر
-
واژههای همآوا
-
آمُوخْتَ
لهجه و گویش گنابادی
amowkhta در گویش گنابادی یعنی کاربلد ، با تجربه ، متبحر
-
جستوجو در متن
-
مهدی شیرازی
لغتنامه دهخدا
مهدی شیرازی . [ م َ ی ِ شی ] (اِخ ) ابن حاجی میرزا صادق بن میرزا ابوطالب کلانتر. شاعر بود و در قرن دوازدهم می زیست . از اوست :شمع از تف آهم اگر افروختن آموخت پروانه هم از سوختنم سوختن آموخت . (از فرهنگ سخنوران ) (از فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 105).و رجوع...
-
گوهرشاد
لغتنامه دهخدا
گوهرشاد. [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) از خطاطان مشهور ایران و دختر خطاط معروف ، میرعماد بوده است . او در نزد پدر این هنر را آموخت و اولاد وی نیز از خطاطان معروفند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
دریاگری
لغتنامه دهخدا
دریاگری . [ دَرْ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دریاگر. ملاحی . کشتیبانی . (ناظم الاطباء) : از که دریاگری آموخت خیال تومگررهنمایش شده این اشک چو پروین من است . حافظ (از آنندراج ).
-
شاطری
لغتنامه دهخدا
شاطری . [ طِ ] (حامص ) عمل شاطر. چستی . چالاکی . شوخی . بیباکی . شطارت : بخون خلق فروبرده بود پنجه ٔ کین ندانمش که بقتل که شاطری آموخت .سعدی .
-
نافع
لغتنامه دهخدا
نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) سعیدبن محمد القرطبی ، مکنی به ابوعثمان . نحوی است ، وی از ابوالحسن انطاکی علم نحو می آموخت . (از روضات الجنات ص 314).
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ع ِزز ] (اِخ ) نام دختر هیثم بن محمدبن هیثم ، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است . وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت ، و سمعانی نام او را آورده است . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
-
عفاف
لغتنامه دهخدا
عفاف . [ ع َ ] (اِخ ) دختر احمدبن محمدبن اخوة. از زنان محدث بود و از ابوعبداﷲبن طلحة نعالی و دیگران حدیث آموخت و به سال 544 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
-
نفت اندازی
لغتنامه دهخدا
نفت اندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفت انداز. آتشبازی : هندوئی نفت اندازی همی آموخت حکیمی گفت ترا که خانه نئین است بازی نه این است . (گلستان سعدی ).
-
نفطاندازی
لغتنامه دهخدا
نفطاندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفطانداز. رجوع به نفت اندازی شود : هندویی نفطاندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است . (گلستان ج یوسفی ص 159).