کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عمله
لغتنامه دهخدا
عمله . [ ع َ م َ ل َ ] (اِخ )نام تیره ای است از بهمنی از شعبه ٔ لیراوی ، از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
-
املح
لغتنامه دهخدا
املح . [ اَ ل َ ] (ع ص ) سپید سیاهی آمیخته . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی اندک که بااو سیاهی آمیخته باشد. (از مؤید الفضلاء). || کبود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کبودرنگ . (آنندراج ). گوسفندی که پشمش سفید و سیاه با هم آمی...
-
امله
لغتنامه دهخدا
امله . [ اَ ؟ ] (اِ) در زبان مردم خوی به معنی منام (خواب ) است . (از انساب سمعانی ). و رجوع به املی شود.
-
امله
لغتنامه دهخدا
امله . [ اَ ل ِ ] (اِ) آمله . (ناظم الاطباء). رجوع به آمله شود.
-
عمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عملَة، جمعِ عامل] 'amale ۱. = عامل۲. کارگر ساختمان. Δ در فارسی بهصورت مفرد استعمال میشود.۳. [قدیمی] کارکنان؛ کارگران.〈 عملهٴ طرب: [قدیمی] مطربان؛ خوانندگان و نوازندگان.
-
عَمَلِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
عملش- کارش
-
عمله
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: amela / feɂla طاری: amala / faɂla طامه ای: amala طرقی: amala / fa:la کشه ای: amala نطنزی: amala
-
اَمِلَه
لهجه و گویش بختیاری
amela عمله، کارگر ساختمان.
-
جستوجو در متن
-
آملج
فرهنگ واژههای سره
آمله
-
آملج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از سنسکریت] (زیستشناسی) 'āmolaj = آمله
-
امبل
لغتنامه دهخدا
امبل . [ اَ ب َ ] (اِ) آمله . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آمله شود.
-
ابراز امیدواری کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أعرب عن أمله
-
نلکه
لغتنامه دهخدا
نلکه . [ ن ِ ک َ / ک ِ ] (اِ) ازگیل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ازگیل شود. || آمله . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آمله شود.
-
آملج
لغتنامه دهخدا
آملج . [ م ُ ل َ ] (معرب ، اِ) مُعرّب آمله .
-
امیله
لغتنامه دهخدا
امیله . [ اَ ل َ ] (اِ) آمله . آملج . املج . (از فرهنگ فارسی معین ، ذیل امیله و آمله ). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی ، خاصیت سرد دارد. (آنندراج ) (از مؤید الفضلاء).