کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمرا
برابر فارسی
دستوری، زورکی، فرمان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمرا
فرهنگ واژههای سره
دستوری، زورکی، فرمان
-
آمرا
لغتنامه دهخدا
آمرا. [ م َ ] (اِ) نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه .
-
واژههای مشابه
-
امرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: امراء، جمعِ امیر] 'omarā = امیر
-
امرا
لغتنامه دهخدا
امرا. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) امنا . امرا . پهلوی خر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بلغت زند و پازند خر. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خر یا اسب یا الاغ . (آنندراج ). خر الاغ . (هفت قلزم ).
-
امرا
لغتنامه دهخدا
امرا. [ اَ رُل ْ لاه ] (اِخ )دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 989 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
امرا
لغتنامه دهخدا
امرا. [ اَ م َ ] (اِ) بلغت زند و پازند شراب انگوری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (هفت قلزم ). شراب انگوری . (ناظم الاطباء).
-
امرا
لغتنامه دهخدا
امرا. [ اُ م َ ] (ع اِ) ج ِ امیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پادشاهان . (منتهی الارب ) : ماوراءالنهر ولایتی بزرگ است سامانیان که امرای خراسان بودند حضرت خود را آنجای ساختند. (تاریخ بیهقی ). امرای اطراف هرکس خوابکی دید. (تاریخ بیهقی ).بر حکمت میری...
-
إِمْراً
فرهنگ واژگان قرآن
عجيب -زشت وناپسند
-
واژههای همآوا
-
امرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: امراء، جمعِ امیر] 'omarā = امیر
-
امرء
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) [ ع . ] ( اِ.) مرد.
-
عمرا
لغتنامه دهخدا
عمرا. [ ع َ ] (اِخ ) نام شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان ، از طوایف کرمان و بلوچستان ، و مرکب ازشصت خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
-
امرء
لغتنامه دهخدا
امرء. [ اَ رَ ] (ع اِ) گرگ نر. (ناظم الاطباء). گرگ . (منتهی الارب ).
-
امرء
لغتنامه دهخدا
امرء. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ الذی یکون فی قدور الذهب اغذی و امرء و اصح فی الجوف و اطیب . (میدانی ).