کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمده باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیر بیرون امده
دیکشنری فارسی به عربی
عضادة
-
جلو امده بودن
دیکشنری فارسی به عربی
ابرز
-
cooked cured-meat pigment
رنگدانۀ گوشت عملآمدۀ پخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] رنگدانۀ حاصل از گلبولهای قرمز خون دام که از فراوردههای جانبی هر مجتمع کشتارگاهی است اختـ . رنگوپخت CCMP
-
هر عضو جلو امده چیزی
دیکشنری فارسی به عربی
عروة
-
نوک بر امده هر چیزی
دیکشنری فارسی به عربی
انف
-
جستوجو در متن
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar زور؛ قوه؛ تابوتوان: ◻︎ مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶).
-
لشکرگذار
لغتنامه دهخدا
لشکرگذار. [ ل َ ک َ گ ُ ] (نف مرکب ) سائق جیش : لشکرگذار باشد دشمن شکار باشددیناربخش باشد دیناربار باشد.منوچهری .
-
اسپاس دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'espāsdār سپاسگزار: ◻︎ هم حقشناس باشد هم حقگزار باشد / هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد (منوچهری: ۱۹).
-
مُنْخَنِقَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
حيواني که خفه شده باشد ، چه خفگي اتفاقي باشد و يا عمدي باشد و يا به هر نحو و هر آلتي که باشد ، خواه کسي عمدا و با دست يا طناب آن را خفه کرده باشد ،يا اينکه گردن حيوان را بين دو چوب قرار دهند تا خود بخود خفه شود
-
کوسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuse مردی که فقط چانهاش مو داشته باشد و گونههایش بیمو باشد؛ کوسج.
-
پخ
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
-
لوش
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد.
-
پخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پخت› [قدیمی] pax ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
-
يَکُ
فرهنگ واژگان قرآن
باشد (جزمش به دليل شرط شدن براي بعد از خود مي باشد )
-
مجرد
واژهنامه آزاد
غیرمادی، امری که روحانی محض باشد، آنچه منزٌه از ماده باشد مانند عقل و روح