کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آماق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آماق
معنی
( اِ.) گوشه چشم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آماق
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) گوشه چشم .
-
آماق
لغتنامه دهخدا
آماق . (ع اِ) ج ِ ماق . گوشه های چشم از سوی بینی .بیغوله های چشم از جانب اِنسی . کنج چشم از درونسو.
-
واژههای مشابه
-
امآق
لغتنامه دهخدا
امآق . [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق . جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه ٔ اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.
-
امآق
لغتنامه دهخدا
امآق .[ اِم ْ ] (ع مص ) اِماق . در مأقة درآمدن و هُکّه زده شدن مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در حدیث آمده : ما لم تضمروا الاماق ؛ که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اِماق بر وز...
-
واژههای همآوا
-
عماق
لغتنامه دهخدا
عماق . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَمیق و عَمیقة. رجوع به عمیق و عمیقة شود.
-
عماق
لغتنامه دهخدا
عماق . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از معجم البلدان ). وادیی است . (از تاج العروس ).
-
امآق
لغتنامه دهخدا
امآق . [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِمؤق و مأق و موق و ماق . جمع دیگر این کلمات آماق است و دو کلمه ٔ اخیر به امواق نیز جمع بسته شود. کنج چشمان و یا دنباله یا کنار آنها که به بینی راه دارد. رجوع به کلمات مذکور و تاج العروس ذیل ماق شود.
-
امآق
لغتنامه دهخدا
امآق .[ اِم ْ ] (ع مص ) اِماق . در مأقة درآمدن و هُکّه زده شدن مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در حدیث آمده : ما لم تضمروا الاماق ؛ که مراد غیظ و گریستن است و گفته اند مراد از آن غدر و عهدشکنی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اِماق بر وز...
-
جستوجو در متن
-
آموق
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نک آماق .
-
امق
لغتنامه دهخدا
امق . [ اِ / اُ ] (ع اِ) کنج چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیغوله ٔ چشم . ج ، آماق .
-
مؤق
لغتنامه دهخدا
مؤق . [ م ُءْق ْ ] (ع اِ) کنج چشم متصل به بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوشه ٔ چشم از سوی بینی . ج ، آماق . (مهذب الاسماء). آن کنار چشم که متصل به بینی باشد و کناری را که متصل به صدغ است لحاظ گویند. (ناظم الاطباء). دنباله ٔ چشم و ...
-
آذرگون
لغتنامه دهخدا
آذرگون . [ ذَ ] (اِ مرکب ) (از: آذر، آتش + گون ، فام ) گلی است که آن را خجسته گویند، رنگش زرد بود و میانش سیاه . (فرهنگ اسدی ، خطی ) : تا همی سرخ بود آذرگون تا همی سبز بود سیسنبر... فرخی .بهم بودند آنجا ویس و رامین چو در یک باغ آذرگون و نسرین . (ویس ...