کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمارگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آمارگر
/'āmārgar/
معنی
کسی که مٲمور گردآوری، بررسی و تحلیل دادهها است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
شمارشگر، محاسب، محصی
دیکشنری
actuary, statistician
-
جستوجوی دقیق
-
آمارگر
واژگان مترادف و متضاد
شمارشگر، محاسب، محصی
-
آمارگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: āmārgar] 'āmārgar کسی که مٲمور گردآوری، بررسی و تحلیل دادهها است.
-
آمارگر
فرهنگ فارسی معین
(گَ) [ په . ] (ص .) آن که مأمور انجام دادن امور آمار است ، مأمور احصائیه .
-
آمارگر
لغتنامه دهخدا
آمارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) مأمور انجام کارهای آمار. مأمور احصائیّه . (فرهنگستان ).
-
جستوجو در متن
-
statist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متخصص، امارگر
-
محاسب
واژگان مترادف و متضاد
آمارگر، حسابدار، شمارنده
-
statisticians
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آمارگیران، امارگر، امار شناس، متخصص فن احصائيه
-
statistician
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آمارشناس، امارگر، امار شناس، متخصص فن احصائيه
-
محاسب
لغتنامه دهخدا
محاسب . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) حساب کننده و مرتب کننده ٔ حساب و مستوفی . (ناظم الاطباء). شمارگر. آمارگر. شمارگیر. آماره گیر. شماره گیر. حسابدار. آمارگیره . شمارکننده . شمارنده . حسیب . حاسب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حساب کننده . (آنندراج ) : چندانْت...
-
مأمور
لغتنامه دهخدا
مأمور. [ م َءْ ] (ع ص ) امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأمور گردد چون هوا آمر شود. منوچهری .بنده ٔ کارکن به امر خدای بنده ٔ کارکن بود مأمور. ناصرخس...