کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آماد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آماد
فرهنگ واژههای سره
سررسیدها، فرجا مها
-
آماد
لغتنامه دهخدا
آماد. (ع اِ) ج ِ اَمَد.
-
واژههای مشابه
-
امآد
لغتنامه دهخدا
امآد. [ اِم ْ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن سیرآبی گیاه را. (منتهی الارب ). تر و تازه و نازک کردن سیرآبی گیاه را. (از اقرب الموارد).
-
logistics
آماد 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] علم طرحریزی و جابهجایی و نگهداری نیروها عمدتاً شامل طراحی و توسعه و فراهمسازی و انبارش و انتقال و توزیع مواد و اقلام؛ جابهجایی و تخلیه و بستری کردن نیروها در صورت لزوم؛ فراهمسازی و ساخت و نگهداری و جابهجایی تجهیزات و ارائۀ خدمات
-
prime
آماد 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] سرنخی که وقتی تجربه میشود پاسخ مشخصی را تسهیل و بقیه را مهار میکند
-
joint logistics
آماد مشترک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] علم و فن طرحریزی و اجرای عملیات آمادی توسط فرماندهِ مشترک نیروهای کشور
-
اماد موبد
لغتنامه دهخدا
اماد موبد. [ اَ دِ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی از زرتشتیان معاصر اسحاق بن الندیم صاحب الفهرست . رجوع به الفهرست چ قاهره ص 20 و سبک شناسی ج 1 ص 77 (حاشیه ) شود.
-
جنگ اماد
دیکشنری فارسی به عربی
مسلح
-
واژههای همآوا
-
عماد
فرهنگ نامها
(تلفظ: emād) (عربی) ستون ؛ (به مجاز) آن که بتوان بر او تکیه کرد ، نگاه دارنده ، تکیه گاه .
-
عماد
واژگان مترادف و متضاد
۱. پالار، رکن، ستون ۲. تکیهگاه، متکا
-
عماد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تکیه گاه . 2 - بنای بلند.
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) از قلاع مستحکم واقع در نواحی غربی افغانستان فعلی ، و شرقی خراسان . و در تاریخ حبیب السیر در ضمن بیان وقایع سلسله ٔ تیموریان ذکر این قلعه بسیار رفته است . و ظاهراً به علت استحکام و استواری برای خزائن و دفاین سلطنتی مأ...
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) (میر...) خطاط مشهور عهد صفویه . رجوع به عماد قزوینی شود.