کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الو زدن
لغتنامه دهخدا
الو زدن . [ اَ ل َ / لُو زَدَ ] (مص مرکب ) سوزانیدن با شعله . آتش زدن . مشتعل کردن . شعله ور ساختن . الو کردن : گَوَنها را الو زدن .- الو زدن مال خود ؛ بقیمتهای سخت نازل و ارزان فروختن .
-
الو کردن
لغتنامه دهخدا
الو کردن . [ اَ ل َ / لُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کردن . رجوع به الو والو زدن شود: شب چهارشنبه سوری گَوَن الو میکنند.
-
الو گرفتن
لغتنامه دهخدا
الو گرفتن . [ اَ ل َ / لُو گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شعله ور شدن . مشتعل شدن . اشتعال . رجوع به الو شود: بازار بزازها الو گرفته است .- الو گرفتن دل ؛ کنایه است از سخت تشنه شدن : از تشنگی دلم الو گرفته است .
-
خواب آلو
لغتنامه دهخدا
خواب آلو. [ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) خواب آلود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
چشمه آلو
لغتنامه دهخدا
چشمه آلو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان ،بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 4 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی بشرویه به نیگنان واقع است . جلگه و گرمسیری است و 35 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، پنبه ، ...
-
گوشت الو
دیکشنری فارسی به عربی
قوي
-
آش آلو
لهجه و گویش تهرانی
آشی که در آن آلو میریزند
-
آلو اسفناج
لهجه و گویش تهرانی
خورشتی که محتوی آلو و اسفناج است،آدم بی حال
-
آلو خیکی
لهجه و گویش تهرانی
آلوی خیسانده در خیک
-
آب آلو
لهجه و گویش تهرانی
عصاره آلو
-
مربای آلو
لهجه و گویش تهرانی
آدم بی حال
-
لواشک آلو
لهجه و گویش تهرانی
آدم بیحال
-
چُرت آلو
لهجه و گویش تهرانی
خواب آلود
-
آش آلو شدن
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ یا شُ دَ) (مص ل .) کنف شدن ، خجالت زده شدن .
-
اَلو،() گرفتن،() کشیدن،() زدن
لهجه و گویش تهرانی
شعله و زبانه آتش،آتش:الو به جونت بگیره.