کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آلاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آلاس
/'ālās/
معنی
زغال؛ زگال؛ انگِشت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آلاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ālās زغال؛ زگال؛ انگِشت.
-
آلاس
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) زغال ، زگال .
-
آلاس
لغتنامه دهخدا
آلاس . (اِ) زغال . زگال . انگِشت . فحم : تاب قهرش تیغ را الماس کردبرق خشمش کوه را آلاس کرد.سراج الدین راجی .
-
واژههای مشابه
-
الاس
لغتنامه دهخدا
الاس . [ اُ ] (ع حامص ) دیوانگی . (منتهی الارب ).
-
حب الاس
لغتنامه دهخدا
حب الاس . [ ح َب ْ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: تخم مورْد است ، به گرگان و طبرستان او راموردانه گویند. مورْددانه . میوه ٔ مورْد. تخم مورْد . صاحب اختیارات بدیعی گوید: بپارسی تخم مورْد گویند بهترین وی بستانی فربه و رسیده بود و طب...
-
واژههای همآوا
-
علاث
لغتنامه دهخدا
علاث .[ ع ُ ] (ع مص ) آتش ندادن آتش زنه . (اقرب الموارد).
-
علاس
لغتنامه دهخدا
علاس . [ ع َ ] (ع اِ) طعام . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
علاص
لغتنامه دهخدا
علاص . [ ع ِ ] (ع مص ) مال به کسی دادن به مشارکت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
الاس
لغتنامه دهخدا
الاس . [ اُ ] (ع حامص ) دیوانگی . (منتهی الارب ).
-
العث
لغتنامه دهخدا
العث . [ اَ ع َ ] (ع ص ) آهسته رو گران سنگ . (منتهی الارب ). آنکه سنگین باشد و به کندی راه رود. مؤنث : لَعْثاء. (از اقرب الموارد).
-
العس
لغتنامه دهخدا
العس . [ اَ ع َ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی عامربن صعصعه . و بقول «بکری » نام عربی جایی در یمن است . امروءالقیس گوید : فلا ینکرونی اننی انا ذا کم لیالی حل الحی غولا فألعسا.(از ضمیمه ٔ معجم البلدان ج 1).
-
العس
لغتنامه دهخدا
العس . [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد که رنگ لبش بسیاهی زند. ج ، لُعس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). سیاه بام لب . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || گیاهی که بسبب انبوهی بسیاهی زند. (از اقرب الموارد) (از آنندراج ).