کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخن آفرین
لغتنامه دهخدا
سخن آفرین . [ س ُ خ َ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از شاعر کامل سخن . (آنندراج ).
-
سموم آفرین
لغتنامه دهخدا
سموم آفرین . [ س َ ف َ ] (نف مرکب ) باد گرم . (آنندراج ).
-
فیل آفرین
لغتنامه دهخدا
فیل آفرین . [ فی ف َ ] (نف مرکب ) فیل آفریننده . پیل آفرین . (فرهنگ فارسی معین ). آفریننده و خالق فیل . خداوند. آفریدگار. که موجودات عظیم و نیرومند آفریند : تا عنکبوت غار ز آسیب پای پیل اندر حریم کعبه ٔ فیل آفرین گریخت .خاقانی .
-
گیهان آفرین
لغتنامه دهخدا
گیهان آفرین . [ گ َ / گ ِ ف َ ] (نف مرکب ) آفریننده ٔ گیهان . خالق گیهان : شاید از اقبال و بخت تو که گیهان آفرین آفریند از پی ملک تو گیهان دگر. سوزنی .|| (اِخ )کنایه از خداوندتعالی بود.
-
معنی آفرین
لغتنامه دهخدا
معنی آفرین . [ م َ ف َ ] (نف مرکب ) آفریننده ٔ معنی . مبدع معنی . آنکه معانی بکر و عالی ابداع کند : شرق و غرب اتفاق کرد بر آنک مبدع و معنی آفرین باشم . خاقانی .طبع معنی آفرینت درفشانی می کندآفرین وحشی به طبع درفشانت آفرین .وحشی .
-
بزرگ آفرین
لغتنامه دهخدا
بزرگ آفرین . [ ب ُ زُ ف َ ] (ن مف مرکب ) بزرگ آفریده شده . بزرگ خلقت . مخلوق عظیم و بزرگ : ز هر کشوری کرده شخصی گزین بزرگ آفرینش ، بزرگ آفرین .نظامی .
-
به آفرین
لغتنامه دهخدا
به آفرین . [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت . بعد از آن اسفندیار به آنجا رفت و ارجاسب را کشت و به آفرین را نجات داد و او را به آفرید هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ...
-
جهان آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) jahān[']āfarin آفرینندۀ جهان؛ پروردگار؛ خدای بزرگ.
-
عشق آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ešq[']āfarin عشقآفریننده؛ آنکه با زیبایی خود عشق و دلدادگی در مردم ایجاد میکند.
-
معنی آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (ادبی) [قدیمی] ma'niy[']āfarin شاعر یا نویسندهای که معانی بکر و بدیع در شعر یا نوشتۀ خود بیاورد.
-
جان آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jān[']āfarin ۱. آفرینندۀ جان؛ روانآفرین.۲. [مجاز] خداوند: ◻︎ به نام خداوند جانآفرین / حکیم سخندرزبانآفرین (سعدی۱: ۳۳ حاشیه).
-
نوش آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nuš[']āfarin آنکه شهد و شیرینی سازد.
-
صورت آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] surat[']āfarin ۱. صورتآفریننده؛ آفرینندۀ صورت.۲. [مجاز] خالق.
-
افرین گفتن
دیکشنری فارسی به عربی
ترحيب , صفق له
-
فریادوهلهله افرین
دیکشنری فارسی به عربی
هتاف