کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آفرنگ
معنی
(رَ) ( اِ.) 1 - حشمت . 2 - اورنگ .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
magnificence, sublime
-
جستوجوی دقیق
-
آفرنگ
فرهنگ نامها
(تلفظ: āfrang) حشمت ، زیبایی .
-
آفرنگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) ( اِ.) 1 - حشمت . 2 - اورنگ .
-
آفرنگ
لغتنامه دهخدا
آفرنگ . [ رَ ] (اِ) اورنگ . حشمت . زیبائی .
-
واژههای مشابه
-
افرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: afrank] ‹اورنگ، اورند، افرند› [قدیمی] 'afrang ۱. تخت پادشاهی.۲. فروشکوه.۳. زیب و زیبایی: ◻︎ فر و افرنگ به تو گیرد دین / منبر از خطبهٴ تو آراید (دقیقی: ۹۸).
-
افرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: afrang] ‹فرنگ› [قدیمی] 'afrang اروپا؛ فرنگستان.
-
افرنگ
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی .
-
افرنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) 1 - فر و شکوه . 2 - زیبایی .
-
افرنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) فرنگستان ، اروپا.
-
افرنگ
لغتنامه دهخدا
افرنگ . [ ] (اِخ ) معرب آن افرنجه . گروهی است از مردم . (منتهی الارب ).
-
افرنگ
لغتنامه دهخدا
افرنگ . [ اَ رَ ] (اِ) اورنگ و تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (هفت قلزم ) (برهان ) (آنندراج ).بمعنی تخت مرادف اورنگ . (فرهنگ رشیدی ) : خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ برآورنده ٔ نام و فروبرنده ٔ رنگ . فرخی . || فر و زیبائی...
-
افرنگ
لغتنامه دهخدا
افرنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) فرنگ و اروپا و فرنگستان .(ناظم الاطباء). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بمعنی فرنگ نیزآمده . افرنگی یعنی فرنگی . (مجمعالفرس ) : بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان بدنام کی شد آخر آ...
-
واژههای همآوا
-
افرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: afrank] ‹اورنگ، اورند، افرند› [قدیمی] 'afrang ۱. تخت پادشاهی.۲. فروشکوه.۳. زیب و زیبایی: ◻︎ فر و افرنگ به تو گیرد دین / منبر از خطبهٴ تو آراید (دقیقی: ۹۸).
-
افرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: afrang] ‹فرنگ› [قدیمی] 'afrang اروپا؛ فرنگستان.