کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفتاب گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آفتاب گیر
/'āftābgir/
معنی
۱. خانۀ رو به آفتاب که آفتاب به آن بتابد؛ آفتابرو.
۲. چتر؛ سایبان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آفتاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āftābgir ۱. خانۀ رو به آفتاب که آفتاب به آن بتابد؛ آفتابرو.۲. چتر؛ سایبان.
-
آفتاب گیر
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - سایبان ، چتر. 2 - جایی که هر روز آفتاب در آن بتابد، آفتاب رو.
-
آفتاب گیر
لغتنامه دهخدا
آفتاب گیر. (نف مرکب ) آنجا که هر روز آفتاب در آن تابد. || (اِ مرکب ) سایبان . چتر. سپر با دسته که بر سر پادشاهان چون سایبان داشتندی : ز روی قدر جز آن آفتاب گیر که زدتپانچه بر رخ خورشید ساعتی صد بار؟بدیعی سمرقندی .
-
واژههای مشابه
-
افتاب
دیکشنری فارسی به عربی
شمس
-
گرد آفتاب
لغتنامه دهخدا
گرد آفتاب . [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غباری باشد که در پرتو آفتاب که از روزنه بر جایی افتد ظاهر گردد و آن را به عربی سعراره خوانند. (برهان ).
-
آفتاب لقا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āftāb leqā) آنکه چهرهاش مانند آفتاب باشد ، درخشنده ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
طلوع آفتاب
فرهنگ واژههای سره
برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب
-
علت آفتاب
لغتنامه دهخدا
علت آفتاب . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یرقان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
ورق آفتاب
لغتنامه دهخدا
ورق آفتاب . [ وَرَ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح گنجفه بازان ورقی که در آن صورت آفتاب نوشته باشند و کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آفتابروی› [مجاز] 'āftābru کسی که رویش مانند آفتاب باشد؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا.
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābru هر جای روبهآفتاب که آفتاب بر آن میتابد؛ آفتابگیر.
-
آفتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āftābzadegi آفتابسوختگی.
-
آفتاب زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āftābzade آنکه از گرما و تابش آفتاب دچار بیماری آفتابزدگی شده باشد.