کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آفتاب گردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آفتاب گردان
/'āftābgardān/
معنی
گیاهی با برگهای درشت و ساقۀ بلند و گلهای سبدی زردرنگ که میان آنها تخمهایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آنها را تف میدهند و مغز آن را میخورند. روغن آن را نیز میگیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراکها به کار میبرند، گل آن همواره رو به آفتاب میگردد؛ گل آفتابگردش؛ آفتابگردک؛ روزگردان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āftābgardān گیاهی با برگهای درشت و ساقۀ بلند و گلهای سبدی زردرنگ که میان آنها تخمهایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آنها را تف میدهند و مغز آن را میخورند. روغن آن را نیز میگیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراکها به کار م...
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābgardān ۱. آنچه برای جلوگیری از تابش آفتاب به بدن به کار ببرند، مانند سایهبان و چتر.۲. تکۀ چرم یا پارچۀ ضخیم که آن را مانند لبۀ کلاه درست میکنند و در تابستان بالای پیشانی میبندند که آفتاب به چهره نتابد؛ لبۀ کلاه.
-
آفتاب گردان
فرهنگ فارسی معین
(گَ) 1 - (ص فا.) سایبان ، چتر. 2 - پارچة ضخیم یا لبة کلاه که جلو تابش آفتاب بر چهره را می گیرد. 3 - (اِمر.) گیاهی از تیرة مرکبان که تخم آن را تف داده یا روغن گیرند.
-
آفتاب گردان
لغتنامه دهخدا
آفتاب گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) سایبان . چتر. || لبه ای جدا که بر مقدم کلاه پیوستندی در سفرها تا آفتاب بر روی کمتر تابد. || گلی که ساق آن بستبری ِ دو ابهام و درازای آن ببالای آدمی و بیشتر رسد با برگهای بزرگ و مزغّب و گلی زرد و پهن و بزرگ چون صحنی خر...
-
واژههای مشابه
-
افتاب
دیکشنری فارسی به عربی
شمس
-
گرد آفتاب
لغتنامه دهخدا
گرد آفتاب . [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غباری باشد که در پرتو آفتاب که از روزنه بر جایی افتد ظاهر گردد و آن را به عربی سعراره خوانند. (برهان ).
-
آفتاب لقا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āftāb leqā) آنکه چهرهاش مانند آفتاب باشد ، درخشنده ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
طلوع آفتاب
فرهنگ واژههای سره
برآمدن آفتاب، بردمیدن آفتاب
-
علت آفتاب
لغتنامه دهخدا
علت آفتاب . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یرقان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
ورق آفتاب
لغتنامه دهخدا
ورق آفتاب . [ وَرَ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح گنجفه بازان ورقی که در آن صورت آفتاب نوشته باشند و کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābparast ۱. (زیستشناسی) جانوری شبیه سوسمار با زبان دراز، چشمان بزرگ، و دُم بلند که میتواند خود را به رنگ محیط درآورد؛ آفتابگردک؛ حِربا؛ خورپا؛ سوسمار هفترنگ.۲. (صفت) کسی که آفتاب را پرستش کند؛ خورشیدپرست.۳. (زیستشناسی) گیاه علفی با...
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آفتابروی› [مجاز] 'āftābru کسی که رویش مانند آفتاب باشد؛ خوبرو؛ خوشگل؛ زیبا.
-
آفتاب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āftābru هر جای روبهآفتاب که آفتاب بر آن میتابد؛ آفتابگیر.
-
آفتاب زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āftābzadegi آفتابسوختگی.